بازگشت به لیست سوالات
س.م
عنوان :

مشکل با خواهر شوهر

متخصص روانپزشکی
سلام من ی دختر 21 ساله هستم.در شرف اشنایی با خانواده ی پسرم.هنوز هیچی رسمی نشده برای همینم نشده ک حضورا خانواده رو ببینم.خواهر این اقا بشدت منو ازار میده رفتاراش.تو خیابون دیدمش میگم دیدمت و چون با وضع مناسبی نبوده میزنه زیرش و منو دروغگو جلوه میده جلوی نامزدم.جلوی نامزدم همش تعریف میکنه از من و کنایه هاشو میاد ب من میزنه.خیلی براش احترام قائلم ولی اون درست و حسابی توجه نمیکنه و گاهی حتی جواب پیامکامم دو روز بعد میده.بعدش میاد ب من میگه من وقت ندارررم ک بخوام با تو حرف بزنم ولی از اون طرفم واسه نامزدم بلبل زبونی میکنه و خودشو مظلوم نشون میدع و اخرش من میشم ادم بده.نامزدم حرفی بهش نمیزنه.ب منم حرفی نمیزنع ب خاطر اینکه احترام حفظ بشه.مثلا واسه تولد نامزدم جشن گرفت و من هنوز رسمی نبودم ک بتونم کاری کنم ولی ب جاش پول ریختم ب حسابش.فوری خواهرش اومده گفته حالا ساجده واس تولدت چیکار کرد؟شاید من در توانم نبود نمیتونستم کاری کنم براش.اون وقت نامزد من حالش بد نمیشد؟همیش ب من میگه مشکلاتمونو ب داداشم نگو ب خودم بگو.ولی خودش فوری میره میذاره کف دست اون بعدشم ب من میگه تو با من مشکل داری.خلاصه رقتاراش برام ی عذاب بزرگ شدع.من از اول خیلی باهاش صمیمی شدم همیشه اولویت اول قرارش دادم بهش محبت کردم ولی یک درصدشو بهم برنگردوند.خیلی ناراحتم و همش جلو چشمامه و باعث عذابمه.مخصوصا اینکه خودشو مظلوم میکنع جلو داداشش.حس میکنم شخصیتم خوردد میشع همش.تصمیم گرفتم تا قبل اینک بیان خاستگاری و همه چی کاملا جدی شه همه چیو ب هم بزنم.چون حس میکنم تحمل خواهرشو و پز دادنای بی امانشو ندارم .و از طرفیم نمیتونم مثل خودش بزخورد کنم و جنسم خراب باشه.واقعا داره بهم فشار میاد.با خودشم ک منطقی حرف میزنم میگه مشکل از من نیست مشکل از توعه.تصمیم جدی ب جدایی دارم و اینو هم باید اعتراف کنم.من هیچ وقت ب هیچ کس حسادت نداشتم.و وقتی نامزدم از خواهرش تعریف میکنه و میگه خیلی ب فکر توعه و وقتی مظلوم نمایی هاشو باور میکنه واقعا حس حسادت بهم دست میده..نظر شما چیه

با سلام. دوست عزیز مشخصه شرایط سختی رو تحمل کردید .ولی باید این رو بدونید که تغییر دادن دیگران امکان پذیر نیست ...البته برای تصمیم گیری به ازدواج موارد خیلی زیادی باید ارزیابی بشه .بنابراین توصیه میکنم همراه با نامزدتان به صورت حضوری برای مشاوره پیش از ازدواج مراجعه کنید.




سوالات مشابه


افسردگی

سلام وقت بخیر صدری هستم مدتی هست احساس افسردگی دارم خوشحال نیستم، همش یه جوریم، دلم می خواد یه کار کنم بهتر شم

افسردگی

سلام دکتر ،من دختر 22 ساله هستم ک دانشجوام،من مشکلات زیادی دارم مثلا 1.از همه چیز میترسم مثل مردن و اینکه قرص بخورم خفه شم،برای همین با اینکه 22 سالمه قرص تا حالا نخوردم یا جویدم که این موضوع اذیتم میکنه 2.نظر دیگران خیلی برام مهمه و اینکه اصلا نباید ناراحت بشن وگرنه من خودمو خیلی سرزنش میکنم 3.همیشه ناراحتم و آماده ی گریه کردن. 4.مشکلات کوچیک منو از ما درمیاره تا جایی ک خیلی حدی ارزو میکنم بمیرم 5.خیلی زود عصبانی میشم و خیلی به دل گیرم خیلی زیااااد 6.در برقراری ارتباط و ادامه ی صحبت خیلی مشکل دارم حتی با اعضای خانوادم هم نمیتونم صحبت کنم 7.از خودم بدم میاد و اصلا خودمو دوس ندارم و هیچ اعتماد ب نفسی ندارم 8.چندین ساله این مشکلاتو دارم و الان هم بدتر شدن.

استرس و خستگی

سلام خانم دکتر من پسری 30 ساله هستم دو ساله ازدواج کردم مشکلم اینه همیشه با کوچکترین چیز دلم میگیره استرس زیادی دارم بعد از هر کاری زود خسته میشم و کم تحملم مثلا ماشینم خرابه دوست دارم زود درست شه میرم بانک دوست ندارم وایسم با خانومم میرم خرید دوست دارم زود تموم شه میرم دکتر زود باید نوبتم شه استانه تحملم کنه و استرس هم زیاد دارم لطفا راهنمایی کنین ممنون میشم

ترک سیگار

سلام خانم دکتر برای کسی که میخاد سیگار رو ترک کنه حالا جز اون اراده ای ک باید داشته باشه باید دیگه چکار کنه ک دوباره برنگرده و این سیگار و از سرش بیوفتع ؟ تو گوگل دیدم نوشته بود باید ویتامینای A.B5.C.E مصرف کنه ینی ی مولتی ویتامین بخوره خوب میشع؟ این نیکوتینی ک از سیگار مصرف کرده ازبین میره؟ وقتایی ک عصبانی میشه سریع میره چندتا پاکت سیگار مصرف میکنه بهش میگم نکن خوب نیست میگه نمیتونم باید اروم شم نیکوتین داره بهش عادت کردم نمیتونم ترکش کنم چیکار کنم بنظرتون؟

افسردگی و پرخاشگری

سلام خانم دکتر ازینکه وقتتونو برام اختصاص میدید ممنونم.خانم دکتر من خانمی 28 ساله هستم در حال حاضر توو مرخصی زایمانم شغلم پرستاریه.دکتر پسرم 9 ماهشه بعد زایمان افسردگی زایمان گرفتم تقریبا بعد از 3 ماه یه پزشکی برام قرص سرترالین شروع کردن دوز 50 میلی گرم یه مدتی خوب بودم م شاد بودم خوش اخلاق بودم اما دوباره علائم افسردگیم برگشته احساس پوچی میکنم حس میکنپ دیگه کارامد نیستم توو خودمم توو گلوم همش بغضه دوس دارم تنها باشم فقط گریه کنم عاشق بچمم اما وقتی گریه میکنه خیلی شدید عصبی میشم سرش داد میزنم خودمو میزنم دوبارم پسرمو زدم خیلییی ناراحتم اون لحظه کنترلمو از دست میدم خانم دکتر بچم کوچیکه نمیتونم ویزیت حضوری برم ولی قبول دارم که روانم مشکل پیدا کرده .خوابم خوبه فقط شبا پسرم بیدار میشه عصبی میشم منم شیردهی ندارم شیر خشک میخوره.