بازگشت به لیست سوالات
ف.و
عنوان :

عصبی شدن

فوق تخصص روانپزشکی کودک و نوجوان
سلام جناب دکتر.من مدتی هستش که وقتی کسی باهام بحثی کنه یا حرف ناحقی بزنه خیلی عصبی میشم و دعوا نمیکنم اما یک حال بسیار عجیبی میشم بطوریکه قدرت فکر کردن از دست میدم دست و پام حالت سنگینی میشه و بیحال میشم و باید برم یک جای خلوت دراز بکشم تا حالم خوب بشه.متاسفانه همش در اداره اینجور میشم چون خیلی روی مخ آدم میرن.کپسول پرگابالین میخورم وقتی اینجور میشم ولی این کپسول خیلی حالمو یکجوری میکنه و خواب آلوده میشم.لطفا راهنماییم کنید.بیماری شوگرن و کیست رحم هم دارم
سلام آقای دکتر.بله همه چیزهایی که گفتید در من هست.گاهی وقتها دوست دارم تنها باشم.اضطراب هم دارم .کارم رو وقتی اون حالتی که گفتم بهم دست میده موجب کم کاریم میشه.خوابم مشکل دارم و گاهی وقتها شبها تا دیر وقت مثلا دو یا سه بیدارم

سلام.مجدد به نظرم قرص آسنترا50میلی تهیه کنید وابتداظهرها بعدناهاریک چهارم قرص وپس ازیک هفته نصف قرص وپس ازدوهفته یک قرص کامل استفاده نمایید وهمچنین قرص ترانکوپین25میلی هرشب یکی

تا چه مدت استفاده کنم؟
🙏



سوالات مشابه


اضطراب،افسردگی،مشکلات گوارشی

سلام اقای دکتر خسته نباشید من اقایی 28 ساله هستم از بچگی زودرنج بودم و وسواس توهین به مقدسات هم داشتم که خیلی اذیتم میکرد وقتی 18 سالم بود یشب افتادم بازداشتگا اونجا تاریک بود خیلی ترسیدم گریه هم کردم از بچگی هم خیلی از جاهای تاریک میترسیدم وقتی ازاد شدم بعد چند روز بعد یه حموم رفتن احساس کردم افسردگی شدید گرفتم داشتم دیونه میشدم رفتم متخصص داخلی پرانول و فلوکستین داد خوردم بدتر شدم اسهال شدید بی اشتهایی اومد سراغم تو یه لحظه هزار تا فکر تو مغزم ردوبدل میشد و احساس میکردم توی سرم چیزی نیست و سبکی سر داشتم و حتی بوی همه چی برام تغییر کرده بود یسال همینجوری سرکردم و احساس میکردم تغییر شخصیت هم دادم رفتم روانپزشک دنورین و والپروئات داد یسال خوردم ولی اونم خوب نبود الان ده ساله میگزره ولی من هنوز افسردم و اضطراب دارم و تمرکزم پایینه و همراه اینا اضطراب اجتماعی هم دارم و گوشه گیرم که خیلی اذیتم میکنه روانشناس هم رفتم ولی تاثیر خاصی نداشت بنظر شما مشکلم چیه و درمانش چیه؟مشکلات گوارشی باد شکم همیشه دارم اذیتم میکنه ممنون از شما

ترس از غریبه

سلام بنده ی دختر 23ماهه دارم از هشت ماهگی اضطراب جدایی از مادر پیدا کرد و به خودم وابسته شد الان بیشتر از ی ساعت پیش کسی نمیمونه دوس داره با خاله و دایی و ... بمونه ولی میگه تو هم بیا البته گاهی هم بدون من با افراد انگشت شماری مثب بابا دایی و خاله و زن دایی ومامان بزرگ و.. میمونه ولی بعد ی ساعت بهونه منو میگیره و تو خونه هم همش میگه باید کنارم باشی و مثلا آشپزی نکنی یا حتی دسشویی نمیتونم برم گاهی با غریبه ها جور نیست و مدام به من میچسبه مخصوصا با مردها بغیر از پدربزرگ و بابا و داییاش و چند تا از دوستای باباش از بقیه مردا میترسه و با دیدنشون بی قراری میکنه و وقتی بهش نزدیک میشن یاباهاش حرف میزنن میزنه زیر گریه با زنا بهتره حداقل با دیدنشون گریه نمیکنه بغل کسی نمیره مگر همونایی که گفتم نمیدونم طبیعیه یا نه؟ تا کی اینجوریه؟ چیکار کنم بهتر شه و انقد به من نچسبه؟

اختلالات ذهنی و فکری

با سلام ضمن تبریک سال نو و عرض ادب ، من محمدرضا هستم متاهل ، مهندس عمران، 30 ساله ، من چندوقتی هست که دچار علائمی نظیر : درگیری فکری و ذهنی که باعث میشه انرژیم گرفته بشه ، عدم تمرکز ، عدم کنترل فکری، عدم لذت زندگی در حال ، افکار و مشکلات روزمره گذشته مدام توی ذهنم تکرار میشه ، افکار منفی که باعث تخلیه انرژی ذهنیم میشه که باعث بی حالی و خستگیم میشه ، عدم زندگی در حال و از دست دادن کنترل ضمیر ناخوداگاه مغزم ، گاهن اینقد فشار عصبی روی مغزم هست که باعث درد قفسه سینه ام از استرس و اضطراب میشه من حدود یک سال پیش دکتر روانپزشک رفتم قرص آسنترا 50 و هالوپریدول 0/5 دادگفت بخور ، خوب شدم ولی بعده یه مدت برگشت حال از خانم دکتر سوال دارم به نظر شما من همین قرص هارو دوباره بخورم ؟ با چه دوزی ؟ اگر صلاح میدونین من ویزیت تصویری برقرار کنم باهاتون جهت ویزیت کامل تر با تشکر

سردرگمی

سلام . اقای دکتر من چندماه ازدواج کردم من و همسرم عاشق هم بودیم من هربار بیشتر عاشق ایشون میشم ولی حس بدی دارم خیلی حساسم فک میکنم اون منو تنها میذاره بهم خیانت میکنه دوس ندارم کار خوب و وضع مالی خوبی پیدا کنه گه من رو نخواد اون خبلی موقعیت اجتماعی و ظاهر افراد واسش مهمه ولی من ندارم طی سه ماهه اخیر بخاطر اینکه میگم اون میره یا نکنه عشقش خراب بشه و سرد بشه حرف طلاق زدم چندین بار اون خیلی ناراحت شد خیلی و باعث شد همه بفهمن ولی الان حس میکنم مثل قبل نیست اون الان بیکاره و ما هم از هم دوریم شهرمون فرق داره این دوری هم منو داره از پا درمیاره نمیدونم با درس از دس دادن و رفتنش چیکا کنم اخه من هیچی ندارم عاشقم باشه

خودبیمار پنداری

سلام وقت بخیر.من چند سالیه و شاید از نوجوانی اوقات بیکاری بیشتر تابستونا.(چون مشعول تحصیل بودم) فکرای منفی به سراغم میاد ک همش فکر می کنم خدایی نکرده سرطان دارم و به زودی می میرم.یا ام اس دارم و فلج میشم.امسال تابستون نامزد کردم و همه چی تا دوماه خوب بود و اصلا از این فکرا نداشتم .ولی دوباره این افکار آزاردهنده شروع شد.و خیلی علائم بد جسمی مثل تپش قلب حالت تهوع و سرگیجه و گردن درد و دمای بالای بدن داشتم .با همسرم مطرح کردم ایشون گفتن بریم پیش روانپزشک از اوایل مهرماه رفتم پیش متخصص ایشون نصف کلونازپام و یک عدد سیتالوپرام دادن.با پروپانولول ک این قرص و زیاد نمیخوردم. من همیشه دوست دارم آزمایش خون بدم تا مطمئن شم ک مریضی خونی ندارم.آزمایشم دادم و با دارو ها دوماه خوب بودم ولی حالت های جسمیم هنوز خفیف بود.باز افکارم اومد ب سراغم ولی کمتر.دکترم گفت یک چهارم کلوناز و صبح بخور.من عوارض این قرص و تو نت سرچ کردم و فهمیدم اعتیادآوره ب دکترم گفتم صبحا نمیخورم.ایشون برخورد کردن ک باید بخوری و ...ادامه دادم.تا این ماه پیش ک دوباره تقریبا برگشتم سرخونه اول.دکترم از این شهر رفت و من ناچارا پیش یه متخصص دیگه رفتم.ایشون همون دستور و به همراه هالوپریدول روزی یکی اضافه کردن . هیچ کس از دکتر رفتن من خبر نداره جز همسرم.هفته ی پیش با خواهرم ک کارشناس آزمایشگاه هستن درمیون گذاشتم ایشون به شدت با من برخورد کردن.و گفتن همه قرصا رو بریز تو سطل زباله و تو چیزیت نیست و این دارو ها خیلی قوین و ... خیلی ترسیدم تو نت نوشته ناگهانی قط کردن باعث تشنج میشه تصمیم گرفتم خودم کم کنم و قط. الان سه روزه نصف سیتالوپرامو میخورم با شبا یک چهارم کلوناز.علایم جسمیم تقریبا تو این روزا تشدید شده و اینا استرسمو بیشتر کرده.شما بگید چیکار کنم.