بازگشت به لیست سوالات
ا.گ
عنوان :

ترس و اضطراب و استرس

متخصص روانپزشکی
سلام ببخشید،،،،من الان حدود یک ماه و نیم هست حالم خوب نیست،،،یعنی طرف راست و چپ قفسه سینه درد دارم،،،،این اواخر شده چپ فقط،،،،نوار قلب دادم دکتر گفت مشکل نداره،،،فقط یه مقدار تپش قلب دارم،،،،همین،،،،و قرص داد که میخورم،،،،ولی هنوز این درد هست،،،و تقریبا طول روز باهام هست،،،کم و زیاد،،یعنی سمت چپ قفسه سینه همش حس میکتم تیر میکشه،،،حدس میزنم به خاطر همین استرس و اضطراب باشه،،،،،،،استرس و اضطراب زیادی دارم در کل متاسفانه و خصوصا بعد امدن این ویروس و خوندن اخبارش حالم خیلی بد تر شده و ترس هم اضافه شده و همش به بدن و داخل بدن فکر میکنم،،،یعنی حس میکنم تنگی نفس دارم و همش میترسم ایست قلبی یکنم و حمله قلبی،،،،دو باری هم حملات عصبی داشتم این پنجاه روز اخیر،،،خیلی خیلی حس بدی بوده و همش میترسم باز حمله بشه،،،،یعنی ترس و استرس زیادی متاسفانه دارم،،،،خواهش میکنم کمک بکنید باید چه کنم،،،،23 ساله هستم،،،،و اینکه به خاطر همین فکر و خیالهای دائمی شاید 4 یا 5 ساعت میخوابم به سختی در طول روز کامل،،،،و خوابم هم بهم ریخته متاسفانه،،،،به خاطر همین ترس و استرس ها زیاد،،،همش فک میکنم شاید ویروس بگیرم و این داستانها،،،،به نظرتون چه میشه کرد الان ؟ خیلی خیلی ممنون میشم کمکی بکنید،،،،در ضمن خیلی هم به مسائل جزئی اهمیت اضافه میدم،،،یعنی به صدا و این چیز ها هم حساس هستم،،،یعنی طاقت صدا هم زیاد ندارم و همیشه سکوت رو میخوام،،،و این خودش یه مشکل هست،،،،

سلام ، به نظرم دچار حملات پنیک (Panic) شده اید ، لطفا بگین که حمله چقدر طول میکشه و چه جوری تمام میشه و حین حمله چه حسی دارین

آقای دکتر،،،کلا تو این دو ماه گذشته دو بار شدم این حالتی،،،و بسیار وحشتناک بود حسش،،یعنی مثل حمله قلبی بود،،،تنگی نفس شدید و احساس بسیار بد،،،،و هر وقت میخواستم باز بشم جلوگیری میکردم دفعات بعد،،،(((با اینکه زیاد پیش نیومد این حالات)))،،با مشغول کردن سریع خودم و راه های دیگه،،،همش هم از آغاز شروع این ویروس و پیگیری اخبارش بود،،،قبلا همه چی اوکی بود و هیچ مشکلی نداشتم غیر استرس که مدتهاست با منه،،،،حدود یک ساعت طول میکشید،،،،

دارو ها هم فقط بعد همین حالت مراجعه کردم دکتر اورژانس که قرص پروپرانولول تجویز کردن،،،که قطعش کردم بعد از مدتی مصرف و تموم شدنش،،و برای تپش قلب الان قرص بیزوپرولول و وقتی درد سمت راست رو گفتم کلیدینیوم سی هم تجویز کرد همون متخصص قلب،،،

با اینکه قرص تپش مصرف میکنم همچنان این درد هست در سمت چپ الان و دو روزی میشه کل روز با منه تقریبا،،،کم و زیاد البته،،،و حدس من اینه از استرس و اضطراب باشه،،،،باز نمی دونم باید مراجعه کنم دکتر قلب یا خیر،،،،چون نوار قلب فقط دادم و گفتن مشکل نداره،،،
با اینکه شاید از گوارش یا حتی ریه باشه آقای دکتر،،،الان هم با این وضعیت فعلی میترسم مراجعه کنم بیمارستان،،به خاطر شیوع ویروس،،،

خوابتون چطوره؟، سابقه بیماری اعصاب و روان در 7دلتون و یا خانواده دارین؟ مصرف سیگار و الکل و یا دودهای دیگه چی؟
تشنج و یا بیماری جسمی دیگه چی؟

به چه کاری مشغول هستین؟ رانندگی هم میکنین؟

خیر آقای دکتر،،،سابقه هیچ بیماری نداشتم من ولی خانواده خواهرم بله سالهاست درگیر هستن و قرص مصرف میکنن به خاطر همین مشکلات اعصاب و روان،،،البته پرخاشگری دارن ایشون که کنترل میشه با قرص،،من پرخاشگری رو ندارم اصلا،،فقط چاق هستم من متاسفانه،،،ولی الان مدتی میشه کلا غذا خوردن رو تعطیل کردم در حد بسیار زیادی و میوه جات مصرف میکنم و هدفم کاهش وزن هست،،،،، شغلم آزاد هست پیش پدرم،،،رانندگی خیر،،،،و اهل سیگار و هیچ چیز دودی هم نیستیم هیچ کسی در خانواده،،،خوابم چند وقتی ((تقریبا همین دو ماه گذشته)) میشه حدود کلا چهار ساعت شاید باشه در طول روز،،،به خاطر همین بی قراری ها و اضطرابها،،،مثلا ساعت پنج یا چهار صبح بیدار بشم اتفاقی، دیگه خوابم نمیره به هیچ وجه،،،،

چند سالی میشه این استرس با منه آقای دکتر،،،یعنی از وقتی که خونمون رو عوض کردیم و محل رو عوض کردیم در محل جدید حساسیت من به صدا بسیار زیاد شد،،به خاطر اینکه جایی هستیم صدا زیاده تقریبا،،،،به کوچکترین صدا هم حساس میشم الکی،،،،و این خیییییلی اذیت می کنه خودش و استرس زا شده برای من،،،اوقاتی که خونه هستم،،،،در کل بزرگترین اشتباه این تعویض منزل بود متاسفانه در خونواده ما،،،،و از وقتی که این ویروس هم اخبارش رو دیدم خیلی بدتر شده اوضاع و همش فکر میکنم منم درگیرش شدم و احساس بدی دارم،،،،و همین خودش تاثیر مستقیم گذاشته روی آرامش و زندگی من متاسفانه،،،،،،و مراجعه کردم چندین بار دکتر،،،اورژانس و این آخری هم قلب،،،،نمیدونم حالا باز باید مراجعه کنم مجدد قلب یا حتی گوارش و داخلی برای این تیر کشیدن و یا اینکه چه حلی پیشنهاد میدین شما؟،،،

تا حالا داروی روانپزشکی نخوردین دیگه درسته؟ آیا برای این اضطرابها روان درمانی رفتین؟

خیر آقای دکتر مصرف نکردم،،،،روان درمانی هم نرفتم،،،،و اینکه فکر میکنم جواب نده روان درمانی،،،،،به نظر من فقط دارو جواب بده در این موقعیت فعلی،،،،چون این اضطراب ها یکم طولانی شده و آزار دهنده متاسفانه

لطفا قرص کلونازپام یک میلی گرم تهیه کنید شب نصف و ظهر هم یک چهارم استفاده کنین و دو روز دیگه به من پیام بدین تا ببینم که داروی اصلی هم شروع بکنیم یا نه ، ممکنه دو روز اول کمی خواب آلود باشین ولی نگران نباشید برطرف میشه، باشه؟

اقای دکتر این قرص رو داروخونه میدن بدون نسخه کتبی؟ اگه میدن حتما چشم تهیه میکنم و طبق روالی که گفتین مصرف میکنم و خبرتون میکنم حتما،،،،

بله بهشون بگین که روانپزشک برای اضطرابم گفته

🙏



سوالات مشابه


مکیدن شست دست

سلام آقای دکتر دخترم امروز 3 ماهه شده چند روزی هستش که مدام علاقه نشون میده به مکیدن شستش چه در بیداری و چه در خواب،سوالم اینکه آیا این کار مشکلی داره؟ممکنه به یه عادت رفتاری تبدیل بشه تا سن بالاتر؟واگر مشکل هستش چجوری باید باهاش برخورد کنم ؟چون چندجا مطالعه کردم که اگر دستشو از دهنش بیرون بکشم ممکنه باعث لجباز شدن یا پرخاشگر شدنش بشه،در ضمن پستونک هم ندادم از اول چون خودم نمیخواستم پستونکی بشه ممنون

وسواس فکری

سلام اقای دکتر برای پدرم بهتون پیام دادم و شما گفتین که وسواس دارم.. میخواستم راهنماییم کنید.

اضطراب وافسردگی

سابقه استرس وافسردگی دارم برادرم دوماه قبل فوت کرد وفعلا حالم بدتر شده اضطراب وافسردگی شدید دارم بدنم ازدرون می لرزه وکف سرم درد می کنه فعلا آسنترا 100 می خورم ولوتیروکسین. نفسم می گیره وتپش قلبم دارم وتمایل به انجام هیچ کاری ندارم

افسردگی و استرس

‎سلام خانوم دکتر خسته نباشین ‎دایی من 50 ساله هستن 5 سال پیش متارکه کردن و دو فرزند پسر 20 ساله و 14 ساله دارن از وقتی متارکه کردن بچه ها هم پیش ایشون هستن هم پیش همسر سابقشون ولی کلا درگیری زندگیشون بیشتر شده بشدت عصبی هستن و حالات افسردگی دارن خیییلی استرس و اضطراب دارن تا جایی که هروقت استرس میگیرن معذرت میخوام دستشویی شون میگیره کلا حالات روحیشون بهم ریخته ست همش دنبال راه هستن که زندگی قبل رو برگردونن ولی همسرشون راضی نمیشه بشدت نگران و کلافه آینده بچه هاشه روزایی که بچه هاش پیشش نیستن آروم و قرار نداره 20 بار بهشون میزنگه چکشون میکنه دنبال روانپزشک بودن که من شما رو معرفی کردم و از من خواستن شرح حال بدم براتون ممنون میشم راهنمایی بفرمایبن

پدرم

سلام اقای دکتر دختری هستم 26 ساله. پدرم اخلاقهای خاصی دارد که میخواستم با شما درمیان بگذارم.. تا شما کمکم کنید که چه رفتاری در برابر ایشان داشته باشم که به نفع هر دویمان باشد.. پدرم الان 57 سال دارن و من بخوان از خیلی قبل تر بگم.. من یادمه پنج سال داشتم که با شور و شوق چیزی را برای پدرم تعریف میکردم ولی ایشان همه اش حواسش ب تلوزیون بود.. بعدها که یازده ساله شده بودم میدیدم گاهی اوقات با مادرم که خسته ی کار روز و تر و خشک کردن ما بود لجبازی میکرد و تا نصف شب پای تلوزیون بود.. همیشه شوخ طبع بود و همه چیز را به شوخی میگرفت و وقتی از او میخواستیم شبیه بزرگترها رفتار کند خودش را به کوچه ی علی چپ میزند.. حالا که به این سن رسیده ام واقعا تحمل برخی رفتارهایش برایم ناممکن شده و ارزوی مرگش را میکنم خدای ناکرده.. پدرم وقتی چیزی را برایش میگوییم حواسش بما نیست.. اصلا با چیزهایی که ما و همه ی مردم را میخنداند خنده اش نمیگیرد.. چیزهایی که برای ما و حتی برادر 18 ساله ام مهم است انگار برای او اهمیتی ندارد.. خودش و خانواده اش را از دیگران پایین تر میبیند و مثلا در صف عابر بانک مدام میگوید زودباشید پشت سرمان هستند و انگار استرس میگیرد و اصلا شبیه یک مرد و حتی یک پسر بچه ی پنج ساله رفتار نمیکند.. مثلا گیر میدهد به چیزهای مختلف و اصلا موقعیت و شرایط را درک نمیکند وقتی برایم خواستگار می اید تمام استرس من و مادرم این است که پدرم چه میخواهد بگوید و او همیشه احمقانه ترین حرفها را میزند.. نصیحت پذیر که خب در سنی نیست که نصیحت قبول کند.. اما مثلا اگر درحال غذا خوردن باشد و از او بخواهیم درب شیشه ای که زورمان نمیرسد را باز کند از ما میپرسد قاشقم را کجا بگذارم!! و نمیتواند این مسئله را حل کند که اول قاشق را بر زمین گذاشته و بعد درب شیشه را باز کند! .. مدام بهمان چسبیده و بوسمان میکند و میگوید دوستتان دارم ولی همه مان میگوییم انقدر تکرار نکن حالمان را بهم زدی! ولی او انگار متوجه نیست.. میخواهد خوشحالمان کند ولی تا اولین جمله را میگوید اتش میگیریم.. اصلا تا حرف میزند بهم میریزیم.. هر کسی در دنیا حتی با یک کلمه میتواند حال دیگری را خوب کند اما پدرم نمیتواند.. و انگار یاد نگرفته و دقیقا برعکس ان کاری را که باید انجام میدهد.. اصلا طوری رفتار میکند که ما احساس کردیم برایش اهمیت نداریم و او فقط ب خودش فکر میکند و همه ی رفتارهایش خودخواهانه است.. حتی سلام کردن با او برایم مشکل شده.. انگار از شیاره ی دیگری امده که حتی چشمانش را نمیتوانم بخوانم.. مادرم میگوید هر چه باشد بهتر از یک مرد معتاد است و اینجوری خود را آرام میکند اما من نمیتوانم.. پولهایمان را راحت خرج میکند و اصلا مقتصد نیست و اصلا برایش مهم نیست که من خودم شهریه ی دانشگاه را پرداخت میکنم و حتی نمیپرسد پول کم نداری؟ یا اگر مریض شوم نمیگوید دکتر لازم ندارد.. انگار عقلش به این چیزها نمیرسد.. و همیشه تقصیر کاره خود را گردن دیگران می اندازد و مثلا میگوید چون دخترت هولم کرد این اتفاق افتاد و دیگر رفتارهایش برایمان مسخره شده و داریم از او فاصله میگیریم چون در کنارش بهمان خوش نمیگذرد.. برادرم با این سن کم ما را برد گردش و پدرم بجای تشویق کردن مدام گفت اینجا جای خوبی نیست انگار اصلا حواسش نیست که برادرم در این سن باید تشویق شود تا با اراده و با اعتماد بنفس شود برای زندگی اینده اش.. ما چ کنیم.. او خودش معتقد است خیلی خوب است!