بازگشت به لیست سوالات
م.م
عنوان :

کمک به یک افسرده

متخصص روانپزشکی
سلام. حدود 20 سال دارم. من دو سال گذشته از زندگیم رو درگیر ناراحتی ه شدید بودم و هستم پزشک نیستم ولی ب حتم افسردگی دارم دقیقا نمیدونم کِی دچارش شدم فقط وقتی فهمیدم ک فکر هر روزم منو به خودکشی سوق میداد و انگیزه انجام هر کاری و ازم میگرفت. من دختر موفقی در سن خودم بودم نمرات تحصیلی ه بالایی داشتم از زمانی ک برای کنکور شروع ب خوندن کردم تنهایی شدیدی و حس کردم این تنهایی منو واداشت تا ب دوستی با مذکر روو بیارم این دوستی ها صرفا ب خاطر ارضای حس تنهایی صورت گرفت اما هر چه ک بود باعث شد من احساس رقابت و میل به موفقیت رو بیش از قبل از دست بدم حس سرخوردگی همیشه با من بود زمانی ک والدین من از این دوستی ها آگاه شدند گوشی منو گرفتند نبود گوشی باعث این نشد تا من برای کنکور درس بخونم تنها برای موارد ضروری کلاس ها و آزمون های ترمی ب اجبار درس میخوندم اما برای کنکور هرگز. در این بین بارها تصمیم ب شروع برای خواندن کنکور کردم اما نشد فکر خودکشی لحظه ای از ذهنم پاک نمیشد بارها سقوط از طبقه پنجم را در ذهنم مرور میکردم آنچه مرا بازداشت ترس از آبرو و قضاوت نابجا درباره این کار ه من بود. دو ماه مانده ب کنکور من با خوردن چهل قرص اقدام ب خودکشی کردم اما موفق نشدم و از ترس لو رفتنم موضوع خودکشی را از خانواده ام پنهان کردم تا کنکور هر روز ب پرت کردن خودم از پنجره فکر میکردم فکر انجام اینکار و اتمام زندگی، این فشار روانی ه شدید و ناراحتی ه زیاد مرا آرام میکرد اما هر شب از انجامش امتناع میکردم برای یک دختر هجده ساله فکر هر شب خودکشی، گریه های مداوم و شکست های فراوان چیز کمی نبود من شب کنکور قصد کشتن خودم رو داشتم اما مثل همیشه ترسو بودم کنکور دادم و خراب کردم تصمیم گرفتم قبل از اعلام نتایج ب زندگی ام پایان دهم هر روز ه این زندگی برایم ناامیدی و ترس و سرافکندگی را رقم زد. نتایج آمد خانواده ام ب شدت شکه و ناراحت شدند از همه بدتر واکنش های پدرم بود نهایت با وجود گفتن اینکه من برای سال آینده توان روحی و جسمی ه شرکت در کنکور را ندارم ب گونه ای برایم انتخاب رشته کردند تا سال آینده مجبور ب شرکت در کنکور شوم در این بین من با شخصی دوست شدم که سعی در تغییر زندگی ام داشت یک دوستی ه مجازی ک پیش زمینه ای در حدود دو سال قبل تر داشت. در حین این دوستی من ب مسافرت رفتم اما تاثیری در ناراحتی من نداشت با اعلام نتایج و مشخص شدن اینک من رشته ای مجاز نشدم تصمیم جدی در خودکشی باز ب ذهنم آمد. دوست مذکر مجازی من، مرا از انجام اینکار بازداشت دلیل قبول حرف هایش برای من صرفا وابستگیه عاطفی شدیدی بود ک ب وی داشتم من بنا ب علاقه ای ک ب او داشتم تصمیم گرفتم برای کنکور بخوانم و اینکار را از اواخر شهریور سال گذشته انجام دادم در آزمون شرکت کرده و تا بازه آبان ضمن بودن این دوست ک نه تنها مرا از درس باز نمیداشت بلکه اولویتش در دوستی آوردن رشته پزشکی هم بود. در دوستی مان از من خواسته شد تا کارنامه هر آزمون را برایش بفرستم و سعی داشتم تا هر آزمون را بهتر از قبل بدهم نهایت در آبان آزمون من بدتر شد دوستی مان در شرف اتمام بود حال روحی بسیار بدی پیدا کرده بودم با برگشت دوستم خیالم راحت شد اما حالم بهتر نشد ترس از دست دادن او و تکرار این تجربه تلخ مرا واداشت تا کارنامه های ارسالی خودم را برای او جعل کنم.. دیگر درس نمیخواندم در عوض هر دو هفته یکبار مرگ را تجربه میکردم هر دو هفته من فکر خودکشی بودم فاصله این آزمون تا آزمون بعدی. ضمن درس خواندن ه دروغین من، در دوستی دعواهای شدیدی داشتیم این دعوا ها استرس مرا بیشتر حالم را خراب تر میکرد چرا ک مقصر اصلی آن ها من بودم ک یا بی منطق بودم یا بسیار عصبانی تا بازه اسفند دعوا ها ادامه داشت، حال بد من ادامه داشت، فکر خودکشی ادامه داشت ولی از ترس عملی نمیشد بشدت ب این دوست وابسته شدم بسیار آدم خوبی بود سعی در تغییر عادات بد من داشت من در تنهایی خودم بشدت ب او نیاز داشتم چرا ک نه با خانواده ام صمیمی بودم نه هیچ دوست صمیمی یی هرگز داشتم. در ماه اسفند من تغییر کردم از لحاظ رفتاری تلاش بسیاری مینمودم تا عالی باشم بارها تلاش کردم درس بخوانم اما بی انگیزگی و ناراحتی شدید من مانع میشد در بازه فروردین و اردیبهشت سال جاری تصمیمم برای روش خودکشی تغییر کرد، دار زدن.. چند بار انجام دادم اما ناموفق. در تمام این مدت ب دوستم ک تصمیمش برای دوستی مان ب ازدواج ختم شده بود دروغ گفتم ک پزشکی می آورم. فشار دروغ های پی در پی ام شکست های درسی ام ذهن مشوش و روح آزرده ام. این وضعیت تا کنکور ادامه داشت باز کنکور خراب کردم و ب همه دروغ گفتم تصمیمم دوستم ازدواج بود. پس از اعلام نتیجه کارنامه را جعل کرده و ب دوستم نشان دادم. همان روز تمام این صحبت ها را با پدرم درباره افسردگی و اقدام ب خودکشی انجام دادم پاسخی نیافتم حتی ب پدرم گفتم راهی آبرومندانه تر برای خودکشی ب من نشان بده.. پدرم در جواب گفت او هم قصد خودکشی داشته و فقط خودم میتوانم ب خودم کمک کنم... پس از اعلام نتیجه دوستم ب خواستگاری آمد جواب خانواده منفی بود. خانواده دوستم نیز فکر میکردند پزشکی می آورم تمام این مدت اقدام ب خودکشی من بسیار جدی تر شده بود سرچ درباره روش های مخالف تا اقدام برای خرید مرگ موش تا ایستادن لبه پنجره پنج طبقه. نهایت، فشار های زیاد خانواده ی دوستم باعث شد همه ی حقیقت گفته شود دوستی یک ساله مان فاش شود من حتی تا خرید کت و شلوار نامزدی هم با آن ها دور از چشم خانواده رفته بودم. دوستش داشتم و دارم اما تفاوت های مان بسیار زیاد است. الان در خانه وضع بسیار خراب است در بدترین روز هایم هستم. ب دوستم همه ی حقیقت را گفتم تصمیم ازدواج ما بهم خورد اما بنا ب معرفت ش با من در یک دوستی ساده ماند او مهم ترین فرد زندگی من است و من زنده بودن امروزم را مدیونش هستم الان تصمیم ب خودکشی ندارم. وضعیت پدرم مرا دیوانه کرده او مانند من دیوانه ی به تمام معناست، بداخلاق و بی حوصله. بی محبت. او یک نظامی بوده بسیاری از این حس های ضد و نقیض من ریشه در کودکی ه تنهایم داشته. فاصله سنی زیادی با سه اعضای دیگر خانواده،مادر و پدر و برادرم، دارم کوچک ترین عضو. ب یاد دارم یا پدرم نبوده یا وقتی آمده تنها از راه دعوا و داد و بیداد مرا کنترل کرده من در بچگی ب شدت شیطان بوده ام و تنها راهی ک مرا با آن اینگونه آرام و گوشه گیر کرده اند داد و بیداد و سرکوب بوده. وقتی عدم محبت پدرم را ب او بازگو کردم پدرم حق را ب خودش داد ک او نیز محبت میخواهد از طرف من. ولی من محبت را از او نیاموختم تا خرج کنم وقتی علت دوستی ه یک ساله با یک غریبه را کمبود محبت ب آن ها گفتم باز گوش های خود را گرفتند. در این شرایط پدرم را اصلا نمیتوانم درک کنم. در حال فراموشی اش هستم او پنج سال است ک بازنشسته شده و چندین بار با خوردن قرص ب حالت منگی یا حتی خودکشی رسیده. مادر و پدرم نیز ب صورت متوالی در سال های گذشته دعوا های شدیدی داشته اند ک آن ها را کامل ب یاد دارم. الان انتخاب رشته کرده ام تا در یک رشته ی غیر مرتبط درس بخوانم و تصمیم دارم تا میتوانم کلاس های متفرقه بروم. خانواده ام ب من بی اعتماد شده اند. سعی میکنم ب گذشته فکر نکنم. با پدرم حرف نزنم و نادیده بگیرمش تا راحت تر باشم من ب گونه ای حساس هستم ک هر واکنشی از پدرم مرا شدیدا از لحاظ روحی خراب میکند او بنده ی اخم است. با تشکر از ملاحظه شما.

با سلام
آیا تا به حال مراجعه ی حضوری به متخصص اعصاب و روان داشتید ؟
سابقه ی بیماری جسمی مثل کم کاری تیروئید و کم خونی؟

در مورد عصبانی شدن و خواب شبانه تون توضیح بدید
آیا تا به حال دارویی مصرف کردید؟
اکثر اوقات تصمیم ها تون رو با فکر قبلی میگیرید یا ناگهانی ؟

ب پیش متخصص نرفتم و هیچ بیماری ندارم
تصمیماتم را با فکر قبلی میگیرم. دارویی مصرف نکردم. خواب شبانه نامنظم دارم و اکثر اوقات عصبی هستم

با توجه به توضیحاتی که دادید ، حتما به یک متخصص اعصاب و روان مراجعه کنید
حتما در مرحله ی اول باید درمان دارویی انجام بشه
و بعد از کنترل علایم فعلی ، جلسات مشاوره نیاز هست




سوالات مشابه


افسردگی

حدود چهار ماه پیش با سردرد به متخصص مغزو اعصاب مراجعه کردم بعد از معاینه و ام آر آی گفتند بیماریم منشا روحی داره و جسمی نیست و مبتلا به افسردگی هستم و قرصهای ضد افسردگی تجویز نمودند (آسنترا ) و برای سردرد دکاپین الان حالم خیلی بهتر شده و به روانپزشک هم مراجعه کردم ایشون میگن باید قرص رو ادامه بدم و نیازی به مشاوره ندارم ولی خودم احساس میکنم باید حرف بزنم تا حالم خوب بشه آیا مشکل من به صرف مصرف دارو برطرف خواهدشد

اضطراب

سلام پسری 17 ساله دارم که بسیاراسترس و اضطراب دارد و جدیدا به بیماری ویتیلیگو مبتلا شده است. آیا میتوانم به او کپسول فلوکستین بدهم.

تردید

سلام. نامزد من از ازدواج قبلی 3 فرزند18.15و9ساله داره که با مادرشون زندگی می کنن. همه هزینه های زندگی وتحصیل بچه ها به عهده پدره و همچنین حق ملاقات 1 روزه بچه ها. بچه ها برای اکثر خریدها با پدرشون تماس می گیرن. الان نزدیک به مراسم عقد نامزد من با تردید درمورد ازدواج حرف می زنه و میگه نمی دونه بعد از عروسی می تونه بین زندگی با من و رسیدگی به بچه هاش تعادل برقرار کنه که بچه هاش آسیب روانی نبینن یا نه. این تردید به حدی قوی شده که فکر می کنم گاهی قید ازدواج مجدد رو می زنه. ایشون 49 ساله و پزشک و من44 ساله و مهندس هستم. سوالم از شما اینه که این تردید واقعیه؟ با تردید ایشون نسبت به این مسئله چطور باید برخورد کنم؟ ممنون و منتظر جواب شما هستم

استرس بی دلیل

سلام خانم دکتر جوانی هستم 22 ساله بعضی وقتا بدون دلیل یهو خیلی استرس میگیرم حتی باعث میشه حالت تهوع بگیرم نتونم چیزی بخورم . یا وقتی میرم تو شهر احساس میکنم بقیه منو مسخره میکنن اینا دوباره استرس شروع میشه نمیتونم اصلا راحت باشم یا احساس میکنم لباسام بهم نمیاد در ضمن من اصلا وزن اضافه نمیکم و همیشه لاغرم از این قبیل مشکلات اگه ممکنه راهنمایی کنی با تشکر

قرصهای روانپزشکی

سلام پزشک قرص بوپروپیون و فلووکسامین تجویز کرده.اینکه میگن این دو قرص تداخل دارن،یعنی چی؟بوپروپیون اثرات فلوکسامین تغییر میده؟یا بیشتر میکنه یا کمتر؟