بنده به مدت 1سال داروی فلووکسامین و پروپرانول مصرف میکردم که با بهبود وضعیت روحی وجسمی داروی خود را طبق نظر پزشک قطع کردم.
اما چند روز است که با مثبت شدن تست کرونای پدرم دچار ترس و اضطراب شدید شدم،طوری که کارهای روزمره اینجانب دچار اختلال شده و احساس میکنم به روزهای بیماری برگشتم.
آیا میتوانم مصرف دوباره داروها رو از سر بگیرم؟
یا باید داروی جدید مصرف کنم؟
در ضمن بیماری بنده اختلال ترس و وسواس فکری بود
سلام احوال شریف بله استرس میتواند مجدد باعث عود بیماری قبلی گردد که شدت ان متغییر می باش د منطقی ان است که همان دارویی رامصرف نمایید که قبلا امتحان خوبی پس داده وبهترین اثر وکمترین عارضه را داشته ومتناسب باشرایط شمابوده میتوانید همین داروها را بهمیزان نصف قرص هرکدوم روزانه شروع فرمایید وبعد چهاررروز اگرجواب نداد کامل نمایید

سوالات مشابه
بیماری سایکوپات
سلام. پدر من دارای رفتارهای زشت و ناپسندی هست و از هیچ کارو هیچ حرفی ابایی نداره هر کاری دلش بخواد میکنه کارهایی بدور از شان انسانیت و عقل و شعور. با مطالعه چند سایت دیدم تمام نشانه های بیماری سایکوپات رو داره. پدرم بسیار باهوش و نقطه ضعف همه رو بدست آورده بسیار دروغ میگه تا بحث های جنجالی بوجود بیاره. و همیشه هم تکرار میکنه . من و خانواده بخصوص مادرم خیلی ناراحتیم و مادرم واقعا شکنجه میشه برامون آبرو نزاشته . آیا درمانی داره یا باید تحمل کنیم تا وقت مرگ؟
افسردگی
سلام خدمت شما مشکل من افسردگیه از انجام هیچ کاری لذت نمیبرم عصبانی نمیشم خوشحال هم نمیشم .. روی هیچی تمرکز ندارم هروز کسل هستم و اصلا دوست ندارم با کسی حرف بزنم اگه مهمان بیاد دوست دارم زود بره و حتی خونه کسی نمیرم همیشه احساس خستگی دارم با اینکه کاری نمیکنم.. چیزی که بیشتر اذیتم میکنه بی هدف بودن و تمرکز نداشتنه 3 ساله زبان انگلیسی میخونم اوایل در حد عالی بودم کم کم که افسرده شدم افت شدید کردم ممنون میشم کمکم کنید
حساسیت بالا روی همسرم
سلام خسته نباشید من خانومی هستم 24 ساله که 1 ساله نامزد کردم ما یه بوتیک لباس زنانه داریم.. و من به شدت روی رفتار همجنسام نسبت به همسرم واکنش نشون میدم یا اگرم نشون ندم حداقل 48 ساعت حالم به قدری بده که زندگی و به خودم و همسرم تلخ میکنم .. روی همه نه ولی روی خیلیا حساسم بعضی خانوما به خاطر یه تیکه لباس که مناسب بخرن حاضرن دست به هرکاری بزنن حتی با این که میبینن من کنار همسرم وایسادم .. بازم میگم اطمینان به همسرم دارم ایشون جلوی خانوما خیلی به من اهمیت میده واسه تخفیف هم بهشون میگه هرچی خانمم بگه ولی من تا یه درس اساسی به اون خانم ندم آروم نمیگیرم همسرم هم میدونم دیگه داره اذیت میشه ولی واقعا دست خودم نیست نمیدونم باید چیکار کنم؟؟
افسردگی
سلام؛بعد از کلی سختی خانواده هامون رو راضی کردیم تا من و آقایی که بهش علاقه داشتم عقد کردیم چهار ماه بعد با دعوای دوتا خانواده مجبور به طلاق شدم سه ماهه که جدا شدم و اون آقا دوباره نامزد کرد احساس غم ناامیدی و شکست دارم امید به زندگی ندارم کاملا سست کند شدم احساس میکنم زندگیم رو خانوادم بهم زدن اونا رو مقصر میدونم خودم رو با اون خانمی که جای من اومده که موفق تر از منه مقایسه میکنم احساس میکنم خدا بهترین موقعیتم رو ازم گرفته با تمام وجودم زندگیم رو بی معنی و ارزش میبینم و دلم میخواد مثل دو تا برادرم تو جوانی بمیرم چیکار باید کنم؟
کمکم کنید
سلام خسته نباشید،بنده دختر خانم 29 ساله هستم با مدرک لیسانس و شاغل هستم،بچه آخر خانواده ام و اختلاف سنیم با خواهر و برادرام تقریباً زیاده و هیچ دوست صمیمی نداشتم هیچ وقت ،خانواده هم باهام واسه مشورت کردن و کمک کردن ازم همیشه فاصله گرفتن،کسیو واسه درد و دل و کمک خواستن تو زندگیم نداشتم،واسه همین همیشه سعی میکردم با جنس مخالف دوست شم که بتونم با صحبت کردن باهاشون یکم آرامش پیدا کنم،چون خانواده ما جز خانواده های مشکل دار بود همیشه دعوا و جنگ و جدل بود من با گریه کردن شبا خوابم میبرد ،از استرس اینکه نکنه فردا بازم دعوا باشه،با پسرا تلفنی دوست میشدم ،باهاشون حرف میزدم و ولی هیچ وقت جرأت این رو نداشتم که حضوراً برم ببینمشون،میترسیدم،چون ظاهرم زیبا نبود هیچ پسری حاضر نمیشد منو با این قیافه و تیپم بپذیره و از ترس اینکه منو نپذیرن با دروغ باهاشون دوست میشدمو بعد از چند مدت دوستی به هم میخورد و با دعوا کات میشد و من دوباره جنگ اعصابم شروع میشد و دوباره در صدد پیدا کردن دوست دیگه بودم،واقعاً هنوز که هنوزه دارم اذیت میشم و هر روز غصه میخورم،زندگیمو دوس ندارم چون به کام من نبوده هیچ وقت،میشه راهنماییم کنید که چیکار کنم؟واقعاً کلافه ام