بازگشت به لیست سوالات
ز.ر
عنوان :

اضطراب وافسردگی

متخصص روانپزشکی
سابقه استرس وافسردگی دارم برادرم دوماه قبل فوت کرد وفعلا حالم بدتر شده اضطراب وافسردگی شدید دارم بدنم ازدرون می لرزه وکف سرم درد می کنه فعلا آسنترا 100 می خورم ولوتیروکسین. نفسم می گیره وتپش قلبم دارم وتمایل به انجام هیچ کاری ندارم

ببخشید نام دارو را میشه بنویسید.
من 8سال پیش به خاطر اضافه وزن جراحی باریاتریک کردم که خیلر وزن کم کردم. شاید الان این وزن کم کردن روی اعصابم هم اثر منفی داشت. الان کم خونی هم دارم و پراشتها هستم. ریزه خواری میکنم. شبها هم خوب خوابم نمیبره
نام دارو موپروتیلین هست. درسته؟
همزمان با قطع دارو موپروتیلین رو شروع کنم یا بعد از قطع کامل آسنترا؟
آسنترا رو کم کنم قبل از شروع داروی بعدی، حالم بدتر نمیشه؟

نام دارو ماپروتیلین25 میباشد. ضمنا اصلاح کم خونی حتماً مد نظر باشد.




سوالات مشابه


کم حرفی

نامزدم 32 سال دارد و به شدت کم حرف است. خیلی خودرای و مستبد است ولی من خیلی دوستش دارم با اینکه این اخلاقهای او بسیار ازارم می دهد به نظر شما چه کار باید کنم؟

ازدواج

با سلام اینجانب 33 ساله مجرد شاغل دارای مدرک فوق لیسانس ساکن در شهرستان می باشم . در حال حاضر با یک خانم کارمند 23 ساله از اقوام دور قصد دارم ازش خواستگاری کنم چه کنم لطفا راهنمایی کنید

روان

سلام.امامنظورازامتیاز هست نفهمیدم یعنی بهش توجه نکنم وسخت بگیرم من پیش روانشناس رفتم میگه بهش محبت کنم اماهرچه محبت میکنم بدترمیشه وخودشو میگیره

مشاور ازدواج

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما دختری هستم متولد سال 74 فروردین 93 با آقایی متولد 65 تو فضای مجازی آشنا شدم. ایشون از همان ابتدا قصدشون ازدواج بود. موضوع رو با مادرم درمیان گذاشتم و با مخالفتشون ارتباطم رو با اون اقا قطع کردم. بعد از یک سال خودم بهشون پیام دادم و مدتی باهم حرف زدیم و یک بار همدیگرو ملاقات کردیم که خانوادم نمیدونن. بعد از اون ملاقات ایشون خیلی بیشتر به من علاقه پیدا کردن اما من با سردیم ایشونو از خودم دور کردم چون میدونستم آینده ای نداریم به خاطر مخالفت مادرم. سه ماه ارتباط نداشتیم تا این که متوجه شدم ایشون با خانومی عقد کردن. متاسفانه از شدت ناراحتی و گریه مادرم متوجه این موضوع شد که ایشون عقد کردن. بعد از یک سال دوباره در ارتباط شدیم و بهم گفتن که مدت کوتاهی عقد بودن و جدا شدن. چند روزی باهم حرف میزدیم که هر روز بیشتر از روز قبل ایشون به من ابراز علاقه میکردن و میخواستن که به خواستگاریم بیان. مجددا موضوع رو با مادرم درمیان گذاشتم و به شدت مخالفت کردن از مادرم خواستم فقط اجازه بدن ایشون بیاد خواستگاری ولی قبول نکردن،از پدرم خجالت میکشم دوست ندارم بفهمن چطور با این اقا اشناشدم ولی مادرم میگن که اگر بگن همه چیو برای پدرم تعریف میکنن. الان همین مسائل باعث شده که مادرم چند روزی باهام صحبت نمیکنه. واقعا نمیدونم چیکار کنم از طرفی مخالفت مادرم بعد پدرم و کاری از دستم بر نمیاد واسه این رابطه و در آخر هم این اقا که هر روز از خواستن و داشتن من حرف میزنه. کمکم کنید که چیکار باید بکنم تو چنین موقعیتی؟ نه میتونم دیگه با خانوادم راجب این موضوع حرف بزنم نه دلم میاد اون آقارو با این همه علاقه و احتیاجی که به من داره تنها بذارم.

اضطراب ونگرانی

سلام خانم دکتر من تو مدرسه ی تیزهوشان درس میخونم واول دبیرستانم اوایل سال تو مدرسه بدنم داغ میشد وضربان قلبم که همیشه بالا بود ولی اون موقع ها بالاترهم میرفت وگاهی ناخواسته وبه دون دلیل گریه میکردم . واز زندگی خیلی ناامید شده بودم رفتم دکتر بهم متورال 50 اسنترا وکلردیازپوکساید داد . وتاالان دارم این قرص هارو مصرف میکنم بااینکه دوزش اومده پایین اما مشکل بزرگی دارم اینه که نمیدونم چرا تو کلاس میخوابم اول فکرمیکردم ازدارو هاس ولی زمان هایی که نمیخورم هم باز سرکلاس میخوابم وباعث شده از درساعقب بمونم اگه میشه راهنماییم کنید چیکارکنم تامشکلم حل شه