نمیدونم چه جوری به بقیه بفهمونم حالم خوب نیست علاوه بر تمام این احساس خستگی و افسردگی استرس و اضطراب زیادی دارم از شروع فصل پاییز و بیماری ها و کرونا میتریم اگر بچه ام مریض بشه چیکار کنم چه طوری بیرمش دکتر از طرف دیگر یک نگرانی دیگر هم دارم اونم مادرم که تنها در مشهد است مشهد خواهرم شب ها میره خوه مادرم ولی از صبح تا شب تو خونه تنهاست چون بیماری زمینه ای داره مادرم هفت ماه از خوه بیرون نرفته همش نگران مادرم هستم و اینکه نمیتونم هیچ کاری براش انجام بدم مادرم علاقه زیادی به فرزند من هم داره و خیلی دلتنگ ما شده به شخصه از فصل پاییز هم بدم میاد و از الان به خاطر نزدیک شدن به پاییز استرس گرفتم ا
همسرم خیلی بهم گیر میده نمیفهمه که من دیگه نمیتونم دیگ تواناییم تموم شده تازحرف میزنم میگه من هم سختی کشیدم من تمام مسئولیت ها انجام میدم نمیگه درکت میکنم میگه منت نزار که از خونه بیرون نمیری برو از خوه بیرون ولی من از موقعی که بهمن مریض شدم نمیدونم آنفولانزا بود یا کروناو خیلی سختی کشیدم از بیرون رفتن میترسم فکر میکنم گر مریض بشم و خانواده ام آلوده کنم چیکار کنم الان تنها سرگرمی من گوشی مویابل و حرف زدن با اعضای خانواده و پخت نان و کیک است نان و کیک و شیرینی و خوارکیهای مورد نیاز خانواده در خونه درست میکنم
از اینکه حوصله بچه داری و بازی کردن با فرزندم ندارم خیلی احساس بدی دارم نمیدونم باید چیکار کنم احساس ناتوانی شدیدی دارم
شرایط رو توضیح دادین ولی نگفتین چه اثری روی شما گذاشته
منظورتون از احساس بد چیه؟ اضطراب، افسردگی، عصبانیت، مشکل خواب، تغییر اشتها، تغییر وزن و ..
ممنون که حرفام خوندین
اضطرابتون رو برام بیشتر توضیح میدین
تمام روز هست، گه گاه، علائم جسمی مثل طپش قلب و لرزش دست و .. داره یا نه
مشکل خوابتون چیه
نامنظم شده یا مقدارش کم شده یا زیاد؟
وقتی که فکر میکنم بچه ام مریض بشه
وقتی به تنهایی خودم ومادرم فکر میکنم
وقتی که همسرم میخواد بره بیرون خرید و کار و مارهای بیرون از خونه
بیشتر مشکل معده دارم وقتی این جور فکر ها میاد تو سرم خوابم نمیبره و بعد معده و مری به خاطر اسید معده که سابقه هم داره درد میگیره
سابقه مشکل اضطراب یا افسردگی یا وسواس قبلا نداشتید؟
شیردهی دارین؟
به هر حال شرایط سختی هست که برای همه بیشتر و کمتر وجود داره ، ایجاد اضطراب و تغییر خلق طبیعی هست
ولی اگر باعث ایجاد اختلال عملکرد برای شما شده نیاز به درمان داره
درمان هم میتونه با دارو باشه و هم با روان درمانی
تکنیک های ریلکسیشن و تنفس شکمی هم کمک زیادی میکنه
البته دارو موقت هست
ولی روان درمانی کمک میکنه ظرفیت های روانی و مقابله با استرس شما بیشتر بشه و در آینده هم کمک تون میکنه
سوالات مشابه
سردرگمی
سلام . اقای دکتر من چندماه ازدواج کردم من و همسرم عاشق هم بودیم من هربار بیشتر عاشق ایشون میشم ولی حس بدی دارم خیلی حساسم فک میکنم اون منو تنها میذاره بهم خیانت میکنه دوس ندارم کار خوب و وضع مالی خوبی پیدا کنه گه من رو نخواد اون خبلی موقعیت اجتماعی و ظاهر افراد واسش مهمه ولی من ندارم طی سه ماهه اخیر بخاطر اینکه میگم اون میره یا نکنه عشقش خراب بشه و سرد بشه حرف طلاق زدم چندین بار اون خیلی ناراحت شد خیلی و باعث شد همه بفهمن ولی الان حس میکنم مثل قبل نیست اون الان بیکاره و ما هم از هم دوریم شهرمون فرق داره این دوری هم منو داره از پا درمیاره نمیدونم با درس از دس دادن و رفتنش چیکا کنم اخه من هیچی ندارم عاشقم باشه
خودبیمار پنداری
سلام وقت بخیر.من چند سالیه و شاید از نوجوانی اوقات بیکاری بیشتر تابستونا.(چون مشعول تحصیل بودم) فکرای منفی به سراغم میاد ک همش فکر می کنم خدایی نکرده سرطان دارم و به زودی می میرم.یا ام اس دارم و فلج میشم.امسال تابستون نامزد کردم و همه چی تا دوماه خوب بود و اصلا از این فکرا نداشتم .ولی دوباره این افکار آزاردهنده شروع شد.و خیلی علائم بد جسمی مثل تپش قلب حالت تهوع و سرگیجه و گردن درد و دمای بالای بدن داشتم .با همسرم مطرح کردم ایشون گفتن بریم پیش روانپزشک از اوایل مهرماه رفتم پیش متخصص ایشون نصف کلونازپام و یک عدد سیتالوپرام دادن.با پروپانولول ک این قرص و زیاد نمیخوردم. من همیشه دوست دارم آزمایش خون بدم تا مطمئن شم ک مریضی خونی ندارم.آزمایشم دادم و با دارو ها دوماه خوب بودم ولی حالت های جسمیم هنوز خفیف بود.باز افکارم اومد ب سراغم ولی کمتر.دکترم گفت یک چهارم کلوناز و صبح بخور.من عوارض این قرص و تو نت سرچ کردم و فهمیدم اعتیادآوره ب دکترم گفتم صبحا نمیخورم.ایشون برخورد کردن ک باید بخوری و ...ادامه دادم.تا این ماه پیش ک دوباره تقریبا برگشتم سرخونه اول.دکترم از این شهر رفت و من ناچارا پیش یه متخصص دیگه رفتم.ایشون همون دستور و به همراه هالوپریدول روزی یکی اضافه کردن . هیچ کس از دکتر رفتن من خبر نداره جز همسرم.هفته ی پیش با خواهرم ک کارشناس آزمایشگاه هستن درمیون گذاشتم ایشون به شدت با من برخورد کردن.و گفتن همه قرصا رو بریز تو سطل زباله و تو چیزیت نیست و این دارو ها خیلی قوین و ... خیلی ترسیدم تو نت نوشته ناگهانی قط کردن باعث تشنج میشه تصمیم گرفتم خودم کم کنم و قط. الان سه روزه نصف سیتالوپرامو میخورم با شبا یک چهارم کلوناز.علایم جسمیم تقریبا تو این روزا تشدید شده و اینا استرسمو بیشتر کرده.شما بگید چیکار کنم.
کابوس
سلام من از بچگی هروقت خیلی عصبی خسته یا ناراحت میشدم یه کابوس بدون مفهوم تکراری میبینم تو کابوسم حسم اینه که بدترین اتفاق ممکن برام داره میوفته ولی بدون مفهومه وقتی از خواب میپرم چشام بازه ولی هوشیاری کامل ندارم هنوزم تو جو اون کابوسن و خیلی میترسم تا آروم آروم به خودم میام و آروم میشم یه وقتایی تو بیداری تو حین عصبانیت اون کابوس میاد تو ذهنم و حس ترسش میوفته تو وجودم. مثلا با یه مشتری یا به مامانم بحثم میشه اون فشاری روحی روانی که تو کابوسم بهم وارد میشه میاد صراغم
مشکلات رفتاری
درود دختری 10 و نیم ساله دارم که تمامی علائم بلوغ درشون قابل مشاهده هست و احتمال زیاد تا6ماه دیگه به بلوغ میرسن،ومطلع هستم که احتمالا بیشتر تغییر رفتارشون به همین علت باشه ولی باز هم نگران هستم و بیشتر اوقات حرکاتش باعث عصبانیت من میشه،بطور مثال اصلا مسئولیت پذیر نیست،اجتما عی نیست و در صورت روبرو شدن با اقوام و آشناها گاهی اصلا سلام هم نمیکنه،همیشه با برادر کوچکترش که 4ساله هست درحال مشاجره هست،اصلا به امور درسیش اهمیت نمیده و اگر من پیگیر نشم به ندرت تکالیفش رو انجام میده،زبانکده میره و دیروز از اونجا باهام تماس گرفتن که درسش ضعیفه وتلاشش کمه،چند روز پیش متوجه شدم ابرو و مژه های سمت چپش کم مو هستن بهش دقیق که شدم دیدم هنگام خواب با دست ابرو و مژه خودشو می کنه،باهاش که صحبت میکنم اصلا عکس العملی نشون نمیده و معمولا هیچ جواب قانع کننده ای نداره یعنی معمولا اصلا جواب نمیده و همین بیشتر منو عصبی میکنه،از اتفاقاتی که توی مدرسه میوفته معمولا توسط دوستاش مطلع میشم خودش چیزی نمیگه ،البته قبول دارم که خودم به علت فشار زیاد زندگی مقداری عصبی هستم و زود از کوره در میرم چون پدرشون تقریبا توی هیچ کدوم از امور بچه ها بامن همکاری ندارن و کلیه مسئولیتهای بچه ها به عهده من هست،در ضمن توی این سن هنوز توی اتاق خودش نمیخوابه و توی اتاق خواب ما میخوابه ،البته دوسال پیش با برادرش توی اتاق خودشون میخوابیدن ولی نمیدونم چطور شد که هر دوشون ترسیدن و حاضر نیست دیگه توی اتاق خودشون بخوابن ببخشید که مطلبم طولانی شد باتشکر از شما
افسردگی
حدود چهار ماه پیش با سردرد به متخصص مغزو اعصاب مراجعه کردم بعد از معاینه و ام آر آی گفتند بیماریم منشا روحی داره و جسمی نیست و مبتلا به افسردگی هستم و قرصهای ضد افسردگی تجویز نمودند (آسنترا ) و برای سردرد دکاپین الان حالم خیلی بهتر شده و به روانپزشک هم مراجعه کردم ایشون میگن باید قرص رو ادامه بدم و نیازی به مشاوره ندارم ولی خودم احساس میکنم باید حرف بزنم تا حالم خوب بشه آیا مشکل من به صرف مصرف دارو برطرف خواهدشد