بازگشت به لیست سوالات
ع.ف
عنوان :

سلام

متخصص روانپزشکی
سلام من به دکتر مراجعه کردم بهم ریسپریدون داد و
من حدود یک سال و اندی قبل که دکتر به من ولبان و سیتالوپرام و ریسپریدون ، تجویز کرد ، چند روز قبل احساس بیقراری کردم و دو روز ریسپریدون نخوردم ، به دکتر مراجعه کردم و گفت اشکالی نداره و ریسپریدون رو برام قطع کرد و به جاش گاباپنتین تجویز کرد الان با خوردن دو شب گاباپنتین احساس خیلی خیلی بدی دارم
لطفا بهم کمک کنید
اره
ماهیچه هام یه جوری شدن
کم اشتها و کم حوصله شدم
شب از خواب بیدار میشم
دیستایمی

نورتریپتیلین مصرف کردید

خیر
گاباپنتین
لاغر شدم
میتونم بپرسم چرا دکتر گاباپنتین رو جایگزین ریسپریدون کرده ؟
چون گاباپنتین برای صرع هستش و من سابقه صرع ندارم

ریسپریدون می تواند باعث بیقراری شود احتمالن اصطراب داشتید گاباپنتین شروع کردند

نه اتفاقا اضطراب ندارم
الان دو سه روزه که حال مساعدی ندارم
بی قراری من فقط در حد تکان دادن پا ها بود و اینو هم به دکتر گفتم
کم دستم عرق میکنه و آگاهی اوقات هم کل بدنم عرق میکنه
کف دستم
خمیازه زیاد میکشم

هر دارویی کاربربردهای مختلفی دارد گاباپنتین هم همین طور است

خب به نظرتون الان باید چیکار کنم ؟

بهترین کار مراجعه به همان پزشک و پیگیری منطم هست چون ایشان به وصعیت شما اگاهتر هستند

من الان با دکتر تماس گرفتم ، گفتن که گاباپنتین نخور ، ریسپریدون هم نخور ، من الان اوضاع نامساعدی دارم ، به نظرتون باید چیکار کنم ؟
این علائمی که در بدن من هست ، میتونه عوارض قطع ریسپریدون باشه ؟
ممکنه بعد از چند روز این علائم از بین برن ؟



سوالات مشابه


اضراب و استرس و افسردگی

سلام وقت بخیر اسم من میثم کریمی هست و 33 سال دارم. پیشاپیش ممنونم که این متن رو می خونید. به مدت یازده سال هست که علائمی از افسردگی، استرس و اضطراب در من هست. هرچند دائمی نبوده و مثلا دوسال اواسط کاملا نابود شده بود و سال های دیگر هم منقطع بوده ولی برای شما که کارشناس هستید قابل درک هست که چه رنجی در این مدت متحمل شدم. میدونم که تنوع زیادی در این دست مشکلات روحی است و به همین خاطر نمی خوام که خودم با اطلاعات ناقص و مطالعات صفحات وب برای مشکل خودم اسم بگذارم و برای درمانگر پیش زمینه ذهنی ایجاد کنم. شدت مشکل من (بجز ماه های اول آغاز و روزهایی در این میانه ها که زمانش بیشتر از یک هفته طول نکشیده) به قدری نیست که زندگی متوقف بشه برام ولی تعداد دفعات و شدت اون وقتی برام پیش میاد به قدری هست که لذت زندگی رو از من بگیره و درکی از زمان حال نداشته باشم و اجازه نده که تصمیمات مناسبی رو بگیرم. علائم رو شرح میدم خدمتتون: یازده سال پیش در اوایل شروع با بی قراری حاد، حالت تهوع شدید، بی اشتهایی شدید، عدم وجود توان در اعضای بدن ، لرزش در اعضا، عدم تمرکز و بدبینی های ذهنی مصادف بود که با مراجعه به معالج تجربه بسیار تلخی رو داشتم که در زیر شرح میدم. چند ماه بعد این علائم ضعیف شد و تا امروز ماندگار بوده ولی همیشه و همین الان هم من فوبیای اون حالات رو دارم به نحوی که ترس از اون حالات (حتی وقتی نیستن و یا خیلی ضعیف هستن) گاها از انجام کارهای روزمره مثل خرید یک لباس، مطالعه یک کتاب و یا خندیدن به یک لطیفه من رو ناامید ودلسرد میکنه. الان هم وقتی حالات بد (فعلا اسمی مثل افسردگی یا اضطراب براش نمیزارم تا زمنینه ذهنی ایجاد نشه) به سراغم میاد با احساس اضطراب بدون علت شروع میشه، احساس ضعف ، سردی و لرزش در دست ها و اگه حس بد قوی تر باشه در پاها رو دارم. بی میلی ، بی اشتهایی و بی ذوقی به انواع غذا و خوراکی ها رو دارم و در صورتی که حس بد قوی باشه از بوی غذاها هم بدم میاد، حالم رو بهم میزنه و یجور حساسیت غذایی پیدا می کنم. هل میشم و برخوردهام عصبی هست، صدام گرفتگی و لرزش داره و در حرف هام حالات استرس و عدم اطمینان پیداست که حاصل نگرانی شدید من هست. بیشتر از این نگرانم که نکنه از اون سطح هم بالاتر بره حال بدی که دارم و یا نگرانم از اینکه نکنه تموم نشه و مادام العمر باشه و عصبی هستم از اینکه چرا من اینجوری میشم! تاجایی که میتونستم حالات رو شرح دادم. با همین حالات که شدت اون سینوسی بوده من کارشناسی رو با وجود مشکلات مالی در شهر دیگه (همون موقع شروع این مشکل) تموم کردم استخدام شدم و کارم رو شروع کردم کارشناسی ارشد رو تموم کردم دوتا زبان خارجی یاد گرفتم و مهارت هایی برای کارهای بازاری آموختم. این ها برای من و همه کسانی که سطحشون در حد من به عنوان یک فرد متوسط اجتماع هست دستاوردهای کمی نیست ولی خب از این داشته هام به خاطر حالات درونیم لذتی ندارم واقعا، با اینکه میدونم چیز کمی نیستن. این اواسط هم یک ازدواج نا موفق در آستانه طلاق داشتم. طرف مقابل بعد یک هفته از عقد اقدام به توقیف اموال و گرفتن سکه های مهریه و دریافت نفقه کرده والان شش سال هست که ادامه داره و ظاهرا تا آخر عمر ادامه خواهد داشت چون هدف اون ها همین کسب درآمد ماهانه بوده و این موضوع هم که هر روز و هر ساعت سوهان روح هست برام. حالا چرا این مدت رو من بدون مراجعه به درمانگر تحمل کردم دلیلش این است که اوایل که با چنین حالات عجیبی مواجه شدم و برای خودم ناشناخته بود و اطرافیانم درکی از حال من نداشتن و شدت اون هم به خاطر فشار های مداوم روانی آن روزها خیلی بیشتر بود من به دکتر مراجعه کردم و داروهایی به من دادن یکیش پروپرانولول بود برای تپش قلب که مشکل خاصی با اون نداشتم ولی بعضی از دارو هایی که متاسفانه اسمشون یادم نیست و مخصوصا یکیش که کپسول با لزوم نگهداری در یخچال بود حال من رو داغون کرد به نحوی که نمیتونم توضیحش بدم ویادآوری اون حال برام بشدت ناخوشایند هستش. داروها رو کنار گذاشتم بعد با تجربه تلخی که داشتم تو این مدت سراغ دارو،درمان و دکتر نرفتم و بدون دارو یازده سال با این حالات مبارزه کردم ولی این اواخر این حالات رو از زبان چند نفر از اطرافیان شنیدم که با مراجعه به دکتر و مصرف یک دوره دارو خوب شدن. یکیشون خانومی بود که بعد از زایمان و فوت نوزادش افسردگی گرفته بوده و حالی که تعریف میکرد خیلی نزدیک به حالات من بود ایشان با مصرف دو ماهه داروی " تری فلوئوپرازین 1 میلی " به گفته خودشون کاملا خوب شدن همین داستان ها در من برای درمان امیدواری ایجاد کرده که خاطرات تجربه تلخ پیشین رو کنار بزارم و دست به دامان مختصصان علم روانشناسی بشم. بنده مدرس دروس فنی و مهندسی هستم و بارها به عنوان مدرس نمونه از من تجلیل شده و به گفته مشتری ها یک کاسب نسبتا خوب در بازار هستم. نزدیکان، دوستان و خانواده هم من رو به عنوان فرد قابل اعتماد و مفید میشناسند وهمیشه بهم لطف دارند.چند جلد کتاب شعر نوشتم و نویستم چند جلد کتاب از رشته های فنی هم هستم. نمی خوام با ادامه و تشدید مشکلات روحیم این ها خراب بشه هرچند با وجود مشکل و پنهان نگه داشتن اون در درون خودم خوبی هایی که بهم در جایگاه های مختلف نسبت میدن برام لذت نداره. من عاشق تشکیل خانواده و داشتن فرزند هستم بخشی از درآمد رو صرف کودکان یتیم می کنم و همیشه برای بچه های فامیل کادو میخرم ولی با این اوضاع نمیدونم که آیا ازدواج مجدد برای من مناسب هست یا نه !؟و مخصوصا میتونم برای خودم بچه داشته باشم و... همیشه این نگرانی ها من رو شکنجه روحی می کنه. فکر می کنم اگر حالات بد مشروح درمان دائمی و قطعی بشن همه چیز درست میشه. اگر نیاز به مصرف دارو هست لطفا راهنمایی بفرمایید

ضعف ,بیقراری،استرس

سلام دکترجان مادری دارم 71ساله دو سال قبل پدرم به هنگام دوش گرفتن در حمام ایست قلبی می کنند بعد دقایقی مادر مشکوک میشه که چرا بیرون نمیاد درو باز میکنه احساس میکنه خواب رفته بعدا متوجه میشه فوت کرده از اون موقع به بعد هم نزاشتیم تنها بمونه الان حدود سه ماه میشه احساس دلتنگی میکنه گاها گریه میکنه وقتی بخواد حموم بره ایترس داره میگه همیشه جلوی چشم منه خلاصه وقتی کسی پیشش هس مشکلی نیست جدیدا فورا زنگ میزنه بیاین پیشم دلتنگم مخصوصا از وقتی این ویروس کرونا هم اومده تشدید یافته ، فشار هم داره قرص فشار استفاده میکنه روزی دو عدد لوزارتان 25 یکی صب یکی شب وظهر هم نصف آمودیپلین میگه فشارم بالا رفته بیا فشارم را بگیر از طرفی آرتروز زانو هم دارد بعضی مواقع دهانش خشک می شود زبانش نمی چرخد شب ها خیس عرق می شود میگه گرمم هس وقتی عرقش سرد می شود میگه سردم هس، سوزش سر دل دارد ا حساس ضعف می کند خیلی هم وسواس هس با اون شرایط روزی ده بار بیشتر دستگیرها درب و شبر آلات را با مواد ضد عفونی تمییز می کند به نظر می رسد سیستم ایمنی بدن ضعیف شده التهاب زانو وران پا دارد مخصوصا صبح ها مشهود است ازمایش دادیم قند ندارد چربی ندارد همش نرمال هس حدود سه ماه پیش کل بدنش خارش پیدا کرد به محض دست زدن بدتر می شد جدیدا ازمایش دادن دکتر احتمال داد مشکل عمومی ندارد احتمالا روماتیسم باشد اونم به علت مسدود بودن خطوط بین شهرستانی همون طور مونده گفتن که روان پزشک هم شرح حالش را بداند بهتره الان کلا انرژی ما را گرفته خواهشا تا حضورا بیارم خدمتتون هر راهنمایی دارین بفرماین یا قرص ارام بخش یا هر طور مصلحت بدونی قبلا از بذل وعنایت حضرتعالی صمیمانه سپاسگزارم

اظطراب و استرس

سلام خانوم دکتر خسته نباشین ماه پیش شرح حالم رو خدمتتون ارسال کردم شما دارو برام تجویز کردین گفتین سر یکماه دوباره باهاتون تماس داشته باشم راستش از نظر استرس و اظطراب با خوردن دارو ها خیلی بهتر شدم داروهامم سیتالوپرام 10 شبی یک عدد و هالوپریدول نیم شبی نصف الان دستور چی میفرمایین؟؟ ضمنا من مامانم شبها همش خوابهای بد میبینه میگه دیگه خسته شده از این خواب دیدنها چون صبحش که از خواب بیدار میشه همینطور دلشیوره خوابهاشو داره باید چیکار کنه؟ البته ایشون برادرشون رو از دست دادن و خیلی استرس و فکر و خیال دارن ممنون میشم از راهنماییتون

اضطراب و افسردگی

سلام وقت بخیر اسم من میثم هست و 33 سال دارم. پیشاپیش ممنونم که این متن رو می خونید. به مدت یازده سال هست که علائمی از افسردگی، استرس و اضطراب در من هست. هرچند دائمی نبوده و مثلا دوسال اواسط کاملا نابود شده بود و سال های دیگر هم منقطع بوده ولی برای شما که کارشناس هستید قابل درک هست که چه رنجی در این مدت متحمل شدم. میدونم که تنوع زیادی در این دست مشکلات روحی است و به همین خاطر نمی خوام که خودم با اطلاعات ناقص و مطالعات صفحات وب برای مشکل خودم اسم بگذارم و برای درمانگر پیش زمینه ذهنی ایجاد کنم. شدت مشکل من (بجز ماه های اول آغاز و روزهایی در این میانه ها که زمانش بیشتر از یک هفته طول نکشیده) به قدری نیست که زندگی متوقف بشه برام ولی تعداد دفعات و شدت اون وقتی برام پیش میاد به قدری هست که لذت زندگی رو از من بگیره و درکی از زمان حال نداشته باشم و اجازه نده که تصمیمات مناسبی رو بگیرم. علائم رو شرح میدم خدمتتون: یازده سال پیش در اوایل شروع با بی قراری حاد، حالت تهوع شدید، بی اشتهایی شدید، عدم وجود توان در اعضای بدن ، لرزش در اعضا، عدم تمرکز و بدبینی های ذهنی مصادف بود که با مراجعه به معالج تجربه بسیار تلخی رو داشتم که در زیر شرح میدم. چند ماه بعد این علائم ضعیف شد و تا امروز ماندگار بوده ولی همیشه و همین الان هم من فوبیای اون حالات رو دارم به نحوی که ترس از اون حالات (حتی وقتی نیستن و یا خیلی ضعیف هستن) گاها از انجام کارهای روزمره مثل خرید یک لباس، مطالعه یک کتاب و یا خندیدن به یک لطیفه من رو ناامید ودلسرد میکنه. الان هم وقتی حالات بد (فعلا اسمی مثل افسردگی یا اضطراب براش نمیزارم تا زمنینه ذهنی ایجاد نشه) به سراغم میاد با احساس اضطراب بدون علت شروع میشه، احساس ضعف ، سردی و لرزش در دست ها و اگه حس بد قوی تر باشه در پاها رو دارم. بی میلی ، بی اشتهایی و بی ذوقی به انواع غذا و خوراکی ها رو دارم و در صورتی که حس بد قوی باشه از بوی غذاها هم بدم میاد، حالم رو بهم میزنه و یجور حساسیت غذایی پیدا می کنم. هل میشم و برخوردهام عصبی هست، صدام گرفتگی و لرزش داره و در حرف هام حالات استرس و عدم اطمینان پیداست که حاصل نگرانی شدید من هست. بیشتر از این نگرانم که نکنه از اون سطح هم بالاتر بره حال بدی که دارم و یا نگرانم از اینکه نکنه تموم نشه و مادام العمر باشه و عصبی هستم از اینکه چرا من اینجوری میشم! تاجایی که میتونستم حالات رو شرح دادم. با همین حالات که شدت اون سینوسی بوده من کارشناسی رو با وجود مشکلات مالی در شهر دیگه (همون موقع شروع این مشکل) تموم کردم استخدام شدم و کارم رو شروع کردم کارشناسی ارشد رو تموم کردم دوتا زبان خارجی یاد گرفتم و مهارت هایی برای کارهای بازاری آموختم. این ها برای من و همه کسانی که سطحشون در حد من به عنوان یک فرد متوسط اجتماع هست دستاوردهای کمی نیست ولی خب از این داشته هام به خاطر حالات درونیم لذتی ندارم واقعا، با اینکه میدونم چیز کمی نیستن. این اواسط هم یک ازدواج نا موفق در آستانه طلاق داشتم. طرف مقابل بعد یک هفته از عقد اقدام به توقیف اموال و گرفتن سکه های مهریه و دریافت نفقه کرده والان شش سال هست که ادامه داره و ظاهرا تا آخر عمر ادامه خواهد داشت چون هدف اون ها همین کسب درآمد ماهانه بوده و این موضوع هم که هر روز و هر ساعت سوهان روح هست برام. حالا چرا این مدت رو من بدون مراجعه به درمانگر تحمل کردم دلیلش این است که اوایل که با چنین حالات عجیبی مواجه شدم و برای خودم ناشناخته بود و اطرافیانم درکی از حال من نداشتن و شدت اون هم به خاطر فشار های مداوم روانی آن روزها خیلی بیشتر بود من به دکتر مراجعه کردم و داروهایی به من دادن یکیش پروپرانولول بود برای تپش قلب که مشکل خاصی با اون نداشتم ولی بعضی از دارو هایی که متاسفانه اسمشون یادم نیست و مخصوصا یکیش که کپسول با لزوم نگهداری در یخچال بود حال من رو داغون کرد به نحوی که نمیتونم توضیحش بدم ویادآوری اون حال برام بشدت ناخوشایند هستش. داروها رو کنار گذاشتم بعد با تجربه تلخی که داشتم تو این مدت سراغ دارو،درمان و دکتر نرفتم و بدون دارو یازده سال با این حالات مبارزه کردم ولی این اواخر این حالات رو از زبان چند نفر از اطرافیان شنیدم که با مراجعه به دکتر و مصرف یک دوره دارو خوب شدن. یکیشون خانومی بود که بعد از زایمان و فوت نوزادش افسردگی گرفته بوده و حالی که تعریف میکرد خیلی نزدیک به حالات من بود ایشان با مصرف دو ماهه داروی " تری فلوئوپرازین 1 میلی " به گفته خودشون کاملا خوب شدن همین داستان ها در من برای درمان امیدواری ایجاد کرده که خاطرات تجربه تلخ پیشین رو کنار بزارم و دست به دامان مختصصان علم روانشناسی بشم. بنده مدرس دروس فنی و مهندسی هستم و بارها به عنوان مدرس نمونه از من تجلیل شده و به گفته مشتری ها یک کاسب نسبتا خوب در بازار هستم. نزدیکان، دوستان و خانواده هم من رو به عنوان فرد قابل اعتماد و مفید میشناسند وهمیشه بهم لطف دارند.چند جلد کتاب شعر نوشتم و نویستم چند جلد کتاب از رشته های فنی هم هستم. نمی خوام با ادامه و تشدید مشکلات روحیم این ها خراب بشه هرچند با وجود مشکل و پنهان نگه داشتن اون در درون خودم خوبی هایی که بهم در جایگاه های مختلف نسبت میدن برام لذت نداره. من عاشق تشکیل خانواده و داشتن فرزند هستم بخشی از درآمد رو صرف کودکان یتیم می کنم و همیشه برای بچه های فامیل کادو میخرم ولی با این اوضاع نمیدونم که آیا ازدواج مجدد برای من مناسب هست یا نه !؟و مخصوصا میتونم برای خودم بچه داشته باشم و... همیشه این نگرانی ها من رو شکنجه روحی می کنه. فکر می کنم اگر حالات بد مشروح درمان دائمی و قطعی بشن هم چیز درست میشه.

اختلال جنسیتی

من یک دختر هستم که کاملا روحیاتم پسرانه است و هیچوقت نمیتوانم با یک دختر راحت صحبت کنم یا از جنس خودم بدانمش من میخواهم از ترنس بودن خود مطمئن شوم