بازگشت به لیست سوالات
م.ل
عنوان :

مشاوره و راهنمایی

متخصص روانپزشکی
سلام ، من یه دختر 19 سالم .خیلی وقتا از شرایط زندگی که دارم راضی نیستم . بیشتر وقتا نمیتونم حرفامو بزنم . وقتایی که میخوام با پدر و مادرم صحبت کنم معمولا نمیشه که من حرفامو بزنم .همیشه فکر میکنن من میخوام باهاشون لج کنم و آخر همه حرف زدنامون به دادو بیداداشون ختم میشه . تو ذهنم بعضی وقتا پر سوال که نمیتونم جواب بدم . خیلی وقتا نمیتونم تصمیم بگیرم . از تجربه های جدید میترسم . پسری هست که دوسم داره ولی من ترسام نمیذاره که باهاش آشنا شم .حس میکنم برا خودم شخصیت مستقلی ندارم . حتی طرز لباس پوشیدنم و رفتارم همیشه تحت فاکتورای پدرم بوده . خانوادم براشون حرف بقیه خیلیی مهمه .فکر میکنم برا کسی مهم نیستم .

از کی این مشکلات براتون پیش اومده ؟ چی شده که احساس میکنی دیگه دوستون ندارن ؟ یعنی چیکار میکنند که این احساس بهتون دست میده؟
چه درخواستهایی داری که پدر و مادر باهاش مخالفند؟ یه مقداری هم از خودتون بگین از تحصیلات و کارتون و گذر روزمره تون . مرسی

سلاممن دانشجوی رشته دامپزشکیم . وضعیت درسمم خوبه . برا تابستونمم برنامه خاصی نداشتم جز کلاس زبان و رانندگی و کنار خانوادمم . چیزی که از خانوادم میخوام اینه که به حرفام گوش بکنن ، حالت عادی اگه اینو ازشون بخوام قبول میکنن ولی وقتی یه موقعیت جدی پیش میاد میخوان فقط من به حرفاشون گوش کنم فکر میکنن من غلطم ، از وقتی که وارد دبیرستان شدم این فکرا همش میان تو ذهنم . از نظر پدر و مادرم من چیزی تو زندگیم کم ندارم ولی مشکل اصلی من اینه که هیشوقت حرفامو نمیتونم بزنم حتی بروز دادن عواطفمم برام کار سختیه .منظورم از این که کسی دوسم نداره اینه که برا کسی مهم نیس که من خودم تو زندگیم چی میخوام چون خودم حس میکنم بقیه میخوان برام تصمیم میگیرن .
من ار حرف زدن و آشنا شدن با آدمای جدید استرس میگیرم . نمیدونم وقتی یکی(پسر ) بهم میگه دوسم داره چیکار باید بکنم . بعضی وقتا که خوشحال میشم استرس میگیرم حتی حس بدی بهم دست میده . خونمون بخصوص پدرم قانونای خاصی داره که من یسریاشونو نمیخوام قبول کنم . من دوست دارم بتونم حرفامو به یکی بزنم که یه جاهایی بهم بگه کار درستی انجام میدم یا نه ولی این جو تو خونمون نیست . خیلی وقتا میترسم حرفامو بزنم .

اولین باری که ترس رو تجربه کردین از چی بوده ؟ و کی بوده ؟ اصلا یادتون میاد؟
آیا موضوعی هست که مجبور باشی از همه مخفیش کنی؟
رابطه شما با مادرتون چطوره؟
رابطه پدر و مادر با هم چطوره؟
وقتی میخواین حرف بزنین چی مانع گفتن حرفاتون میشه؟ اون لحظه ها چی از ذهنتون خطور میکنه؟
چه علایم جسمی پیدا میکنین؟
آیا تو جمع دیگه ای مثل کلاس و جلوی استاد حرف زدن هم براتون سخته؟

تو جمعای دیگه هم وضع همینه ، مثلا وقتی استاد تو کلاس یه سوالی رو میپرسه که من بلدم تا خودمو راضی کنم که جواب بدمو دستمو ببرم بالا یکی دیگه جواب داده . حسی که اون موقع دارم یه حس دلهره مانندیه ، دستام یخ میکنه و قلبم تند تند میزنه .
تو خونه هم که نمیتونم حرفمو بزنم دلیلش اینه که تا میخوام حرف بزنم فکر میکنن میخوام توجیه کنم و یه حالتی میشه که اصلا نمیخوام دهنمو وا کنم و تنها چیزی که از ذهنم میگذره اینه که اون محیط رو ترک کنم و بیشتر میخوام گریه کنم .
کاری نبوده که بخوام مخفی کنم .
اولین باریم که این مدلی شدمم یادم نمیاد .
رابطه پدر و مادرم خوبه ولی مثل هر زن و شوهری خب مشکلات خودشونم دارن .
رابطم با مادر خوبه ولی نمیدونم چرا نمیخوام حرفامو بهش بزنم .
هر حرفیم بزنم حتما به بابام میگه . بیشتر موارد میدونم اگه حرفامو به مامانم بزنم چی قراره بشنومم .

به نظر میاد که اختلال اضطراب اجتماعی رو دارین و باید درمان بشه تا جرات مندی را بیاموزید و از طرفی پیشداوریهایی که احتمالا دارین و قبل از سوال ممکنه جوابها رو بدونین رو کنار بگذارین و جوابهای هرچند مخالف رو بتونین بشویم و تحمل و تعمل کنین و از طرفی باید بپرسم که آیا کمالگرایی هم دارین یا نه؟ یعنی اینکه آیا برلی انجام هر کاری معیارهای سختی را در نظر میگیرین ؟ هر کاری باید توسط شما به بهتری نحو انجام بشه؟ آیا در شروع کارها اهمال کاری هم دارین؟ یعنی چون کارها باید درست و دقیق انجام بشه ممکنه که مدام به تعویق بیندازین؟

بتونین بشویم = بتونین بشنوین
برلی = برای

بله دوست دارم کاری رو به بهترین شکل انجام بدم و تا وقتی که دقیق انجام بدم به تعویق میندازمش .
و یه سوال دیگه : چه زمانی مناسب برای ارتباط و معاشرت با جنس مخالف هستش ؟

به نظر میاد کمالگرایی هم دارین ، هر چند برای تشخیص دقیق شرح حال کاملی لازم است که البته تماس تلفنی در این نرم افزار مثل ترم افزارهای دیگه برای من مقدور نیست ولی در همین حد فعلا کتاب غلبه بر کمالخواهی رو تهیه و مطالعه بفرمائید تا کمک بکنه که از خیلی از مسائل آزاد بشین و اونوقت اگر بازهم مشکل ارتباطی شما باقی موند میتونیم بهش بپزدازیم.
چه زمانی از چه لحاظ؟ و منظورتون از ارتباط یعنی چه نوع ارتباطی؟

بابت معرفی کتاب خیلی ممنونم ازتون . حتما تهیه میکنم و در صورت مشکل اطلاع میدم .
منظورم از ارتباط داشتن دوست پسر میباشد و ارتباط در حد معاشرت .برا فردی تو سن 19 زوده ؟

نه زود نیست ولی حتما بدونین که ما آدمها تا 24 یا 25 سالگی نمی تونیم تصمیمات پخته تری بگیریم لذا حتما از یک مشاور که در درجه اول والدینمان هستند باید مشورت بگیریم . که حداقل وارد مواردی نشویم که بعدا نتونیم جمع بکنیم . موفق باشید

خیلی ممنون بابت راهنماییاتون .



سوالات مشابه


سردرگمی

سلام . اقای دکتر من چندماه ازدواج کردم من و همسرم عاشق هم بودیم من هربار بیشتر عاشق ایشون میشم ولی حس بدی دارم خیلی حساسم فک میکنم اون منو تنها میذاره بهم خیانت میکنه دوس ندارم کار خوب و وضع مالی خوبی پیدا کنه گه من رو نخواد اون خبلی موقعیت اجتماعی و ظاهر افراد واسش مهمه ولی من ندارم طی سه ماهه اخیر بخاطر اینکه میگم اون میره یا نکنه عشقش خراب بشه و سرد بشه حرف طلاق زدم چندین بار اون خیلی ناراحت شد خیلی و باعث شد همه بفهمن ولی الان حس میکنم مثل قبل نیست اون الان بیکاره و ما هم از هم دوریم شهرمون فرق داره این دوری هم منو داره از پا درمیاره نمیدونم با درس از دس دادن و رفتنش چیکا کنم اخه من هیچی ندارم عاشقم باشه

خودبیمار پنداری

سلام وقت بخیر.من چند سالیه و شاید از نوجوانی اوقات بیکاری بیشتر تابستونا.(چون مشعول تحصیل بودم) فکرای منفی به سراغم میاد ک همش فکر می کنم خدایی نکرده سرطان دارم و به زودی می میرم.یا ام اس دارم و فلج میشم.امسال تابستون نامزد کردم و همه چی تا دوماه خوب بود و اصلا از این فکرا نداشتم .ولی دوباره این افکار آزاردهنده شروع شد.و خیلی علائم بد جسمی مثل تپش قلب حالت تهوع و سرگیجه و گردن درد و دمای بالای بدن داشتم .با همسرم مطرح کردم ایشون گفتن بریم پیش روانپزشک از اوایل مهرماه رفتم پیش متخصص ایشون نصف کلونازپام و یک عدد سیتالوپرام دادن.با پروپانولول ک این قرص و زیاد نمیخوردم. من همیشه دوست دارم آزمایش خون بدم تا مطمئن شم ک مریضی خونی ندارم.آزمایشم دادم و با دارو ها دوماه خوب بودم ولی حالت های جسمیم هنوز خفیف بود.باز افکارم اومد ب سراغم ولی کمتر.دکترم گفت یک چهارم کلوناز و صبح بخور.من عوارض این قرص و تو نت سرچ کردم و فهمیدم اعتیادآوره ب دکترم گفتم صبحا نمیخورم.ایشون برخورد کردن ک باید بخوری و ...ادامه دادم.تا این ماه پیش ک دوباره تقریبا برگشتم سرخونه اول.دکترم از این شهر رفت و من ناچارا پیش یه متخصص دیگه رفتم.ایشون همون دستور و به همراه هالوپریدول روزی یکی اضافه کردن . هیچ کس از دکتر رفتن من خبر نداره جز همسرم.هفته ی پیش با خواهرم ک کارشناس آزمایشگاه هستن درمیون گذاشتم ایشون به شدت با من برخورد کردن.و گفتن همه قرصا رو بریز تو سطل زباله و تو چیزیت نیست و این دارو ها خیلی قوین و ... خیلی ترسیدم تو نت نوشته ناگهانی قط کردن باعث تشنج میشه تصمیم گرفتم خودم کم کنم و قط. الان سه روزه نصف سیتالوپرامو میخورم با شبا یک چهارم کلوناز.علایم جسمیم تقریبا تو این روزا تشدید شده و اینا استرسمو بیشتر کرده.شما بگید چیکار کنم.

کابوس

سلام من از بچگی هروقت خیلی عصبی خسته یا ناراحت میشدم یه کابوس بدون مفهوم تکراری میبینم تو کابوسم حسم اینه که بدترین اتفاق ممکن برام داره میوفته ولی بدون مفهومه وقتی از خواب میپرم چشام بازه ولی هوشیاری کامل ندارم هنوزم تو جو اون کابوسن و خیلی میترسم تا آروم آروم به خودم میام و آروم میشم یه وقتایی تو بیداری تو حین عصبانیت اون کابوس میاد تو ذهنم و حس ترسش میوفته تو وجودم. مثلا با یه مشتری یا به مامانم بحثم میشه اون فشاری روحی روانی که تو کابوسم بهم وارد میشه میاد صراغم

مشکلات رفتاری

درود دختری 10 و نیم ساله دارم که تمامی علائم بلوغ درشون قابل مشاهده هست و احتمال زیاد تا6ماه دیگه به بلوغ میرسن،ومطلع هستم که احتمالا بیشتر تغییر رفتارشون به همین علت باشه ولی باز هم نگران هستم و بیشتر اوقات حرکاتش باعث عصبانیت من میشه،بطور مثال اصلا مسئولیت پذیر نیست،اجتما عی نیست و در صورت روبرو شدن با اقوام و آشناها گاهی اصلا سلام هم نمیکنه،همیشه با برادر کوچکترش که 4ساله هست درحال مشاجره هست،اصلا به امور درسیش اهمیت نمیده و اگر من پیگیر نشم به ندرت تکالیفش رو انجام میده،زبانکده میره و دیروز از اونجا باهام تماس گرفتن که درسش ضعیفه وتلاشش کمه،چند روز پیش متوجه شدم ابرو و مژه های سمت چپش کم مو هستن بهش دقیق که شدم دیدم هنگام خواب با دست ابرو و مژه خودشو می کنه،باهاش که صحبت میکنم اصلا عکس العملی نشون نمیده و معمولا هیچ جواب قانع کننده ای نداره یعنی معمولا اصلا جواب نمیده و همین بیشتر منو عصبی میکنه،از اتفاقاتی که توی مدرسه میوفته معمولا توسط دوستاش مطلع میشم خودش چیزی نمیگه ،البته قبول دارم که خودم به علت فشار زیاد زندگی مقداری عصبی هستم و زود از کوره در میرم چون پدرشون تقریبا توی هیچ کدوم از امور بچه ها بامن همکاری ندارن و کلیه مسئولیتهای بچه ها به عهده من هست،در ضمن توی این سن هنوز توی اتاق خودش نمیخوابه و توی اتاق خواب ما میخوابه ،البته دوسال پیش با برادرش توی اتاق خودشون میخوابیدن ولی نمیدونم چطور شد که هر دوشون ترسیدن و حاضر نیست دیگه توی اتاق خودشون بخوابن ببخشید که مطلبم طولانی شد باتشکر از شما

افسردگی

حدود چهار ماه پیش با سردرد به متخصص مغزو اعصاب مراجعه کردم بعد از معاینه و ام آر آی گفتند بیماریم منشا روحی داره و جسمی نیست و مبتلا به افسردگی هستم و قرصهای ضد افسردگی تجویز نمودند (آسنترا ) و برای سردرد دکاپین الان حالم خیلی بهتر شده و به روانپزشک هم مراجعه کردم ایشون میگن باید قرص رو ادامه بدم و نیازی به مشاوره ندارم ولی خودم احساس میکنم باید حرف بزنم تا حالم خوب بشه آیا مشکل من به صرف مصرف دارو برطرف خواهدشد