بازگشت به لیست سوالات
M.K
عنوان :

استرس زیادواحساس نفس تنگی

متخصص روانپزشکی
سلام خسته نباشید
من22سالمه اولین بارتوسن 15سالگی شب توخواب نفسم گرف که سریع رفتم حیاط تااینکه بتونم نفس بکشم ولی ازترس مردن بیشترفشارم افتادرفتم دکترگف ازاسترسه که چندتادارو داد بعددیگه هروقت فوقش سالی یباراین حالتامیومدسراغم ولی ن خیلی شدید سریع رفع میشد ولی امسال خیلی شدید شد بعدازمرگ دوست صمیم ترس ازمردن اومدسراغم همش یه جام دردمیگرفت میگفتم مریضی بدیه بایدبرم دکترمیترسیدم مشکلم بزرگ باشه ومن بمیرم حتی ازخونه میترسیدم برم بیرون سریع دلشوره میگرفتم میگفتم نکنه تصادف کنم بمیرم ترس ازمرگ دیوونم کرده ازاین طرفم خونه ماتوروستاست یه محیط کاملا دلباز خونمونم بزرگه باپنجره بزرگ که قشنگ نورمیادوقتی خوابم میتونم بیرونوآسمونوببینم ازپنجره ولی یه اتاقمون اینجوری نیس اونجامیخوابم نفس تنگی میادسراغم بعدیباررفته بودیم شهرخونه عمم که اونجایی که خواب بودیم پنجره نبودتوهمین تابستون یهوگرمم شد احساس کردم یه چیزی توگلوم گیرکرده که هرچی آب میخورم اصلاپایین نمیره انگارراه گلوم مسدود شده سفت شده رفتم دکتردوباره بازگفتن ازاسترسه بهم پرانوول 20دادن
الان بعضی وقتابازاون علائمودارم هیجاخونه کسی نمیتونم برم میترسم نفسم توخواب بگیره نتونم نفس بکشم حتی روزا هم الان میادسراغم زندگیم آشفته شده وقتی حتی فکره خونه عمم یاهرجایی جزخونه خودمون میادسراغم اون نفس تنگی میاد حتی میترسم ازدواج کنم نمیدونم چه جوری تویه خونه دیگه بایدزندگی کنم قبلااینجوری نبودم امسال اینقدرشدیدشده خسته شدم خیلی بده انگاربین مرگوزندگی هستم
قرص پرانوول20یکی صبحایکی شبامیخورم دکترگفت6ماه بخور هنوزم احساس میکنم یه چیزی توگلوم گیرکرده آزمایش تیروئیدم دادم چیزی نبود سالم بود
توروخدایه کمکی کنین نگین برو مشاوره حضوری چون نمیتونم واقعا

سلام به شما خانم کیانی احتمال زیاد شما دچار اختلال پانیک هستید.باید برای مدت حداقل شش ماه داروی پاروکستین روزی ا عدد به همراه الپرازولام نیم میلی نصف قرص صبح و نصف قرص شب مصرف کنید

این قرصارو بایدبنویسین حتمایا برم داروخونه ام میتونم بگیرم؟
الان این قرص پرانوول20روقطع کنم یابخورم؟

باید نوشته بشن.پرانول رو ادامه بدین

نمیخوام همش دارو بخورم هیچ راه دیگه ای وجودنداره؟؟؟
این گرفتگی گلوم خیلی اذیتم میکنه یایهوازخواب بیدارشدنام ونفس تنگیام



سوالات مشابه


سردرگمی

سلام . اقای دکتر من چندماه ازدواج کردم من و همسرم عاشق هم بودیم من هربار بیشتر عاشق ایشون میشم ولی حس بدی دارم خیلی حساسم فک میکنم اون منو تنها میذاره بهم خیانت میکنه دوس ندارم کار خوب و وضع مالی خوبی پیدا کنه گه من رو نخواد اون خبلی موقعیت اجتماعی و ظاهر افراد واسش مهمه ولی من ندارم طی سه ماهه اخیر بخاطر اینکه میگم اون میره یا نکنه عشقش خراب بشه و سرد بشه حرف طلاق زدم چندین بار اون خیلی ناراحت شد خیلی و باعث شد همه بفهمن ولی الان حس میکنم مثل قبل نیست اون الان بیکاره و ما هم از هم دوریم شهرمون فرق داره این دوری هم منو داره از پا درمیاره نمیدونم با درس از دس دادن و رفتنش چیکا کنم اخه من هیچی ندارم عاشقم باشه

خودبیمار پنداری

سلام وقت بخیر.من چند سالیه و شاید از نوجوانی اوقات بیکاری بیشتر تابستونا.(چون مشعول تحصیل بودم) فکرای منفی به سراغم میاد ک همش فکر می کنم خدایی نکرده سرطان دارم و به زودی می میرم.یا ام اس دارم و فلج میشم.امسال تابستون نامزد کردم و همه چی تا دوماه خوب بود و اصلا از این فکرا نداشتم .ولی دوباره این افکار آزاردهنده شروع شد.و خیلی علائم بد جسمی مثل تپش قلب حالت تهوع و سرگیجه و گردن درد و دمای بالای بدن داشتم .با همسرم مطرح کردم ایشون گفتن بریم پیش روانپزشک از اوایل مهرماه رفتم پیش متخصص ایشون نصف کلونازپام و یک عدد سیتالوپرام دادن.با پروپانولول ک این قرص و زیاد نمیخوردم. من همیشه دوست دارم آزمایش خون بدم تا مطمئن شم ک مریضی خونی ندارم.آزمایشم دادم و با دارو ها دوماه خوب بودم ولی حالت های جسمیم هنوز خفیف بود.باز افکارم اومد ب سراغم ولی کمتر.دکترم گفت یک چهارم کلوناز و صبح بخور.من عوارض این قرص و تو نت سرچ کردم و فهمیدم اعتیادآوره ب دکترم گفتم صبحا نمیخورم.ایشون برخورد کردن ک باید بخوری و ...ادامه دادم.تا این ماه پیش ک دوباره تقریبا برگشتم سرخونه اول.دکترم از این شهر رفت و من ناچارا پیش یه متخصص دیگه رفتم.ایشون همون دستور و به همراه هالوپریدول روزی یکی اضافه کردن . هیچ کس از دکتر رفتن من خبر نداره جز همسرم.هفته ی پیش با خواهرم ک کارشناس آزمایشگاه هستن درمیون گذاشتم ایشون به شدت با من برخورد کردن.و گفتن همه قرصا رو بریز تو سطل زباله و تو چیزیت نیست و این دارو ها خیلی قوین و ... خیلی ترسیدم تو نت نوشته ناگهانی قط کردن باعث تشنج میشه تصمیم گرفتم خودم کم کنم و قط. الان سه روزه نصف سیتالوپرامو میخورم با شبا یک چهارم کلوناز.علایم جسمیم تقریبا تو این روزا تشدید شده و اینا استرسمو بیشتر کرده.شما بگید چیکار کنم.

کابوس

سلام من از بچگی هروقت خیلی عصبی خسته یا ناراحت میشدم یه کابوس بدون مفهوم تکراری میبینم تو کابوسم حسم اینه که بدترین اتفاق ممکن برام داره میوفته ولی بدون مفهومه وقتی از خواب میپرم چشام بازه ولی هوشیاری کامل ندارم هنوزم تو جو اون کابوسن و خیلی میترسم تا آروم آروم به خودم میام و آروم میشم یه وقتایی تو بیداری تو حین عصبانیت اون کابوس میاد تو ذهنم و حس ترسش میوفته تو وجودم. مثلا با یه مشتری یا به مامانم بحثم میشه اون فشاری روحی روانی که تو کابوسم بهم وارد میشه میاد صراغم

مشکلات رفتاری

درود دختری 10 و نیم ساله دارم که تمامی علائم بلوغ درشون قابل مشاهده هست و احتمال زیاد تا6ماه دیگه به بلوغ میرسن،ومطلع هستم که احتمالا بیشتر تغییر رفتارشون به همین علت باشه ولی باز هم نگران هستم و بیشتر اوقات حرکاتش باعث عصبانیت من میشه،بطور مثال اصلا مسئولیت پذیر نیست،اجتما عی نیست و در صورت روبرو شدن با اقوام و آشناها گاهی اصلا سلام هم نمیکنه،همیشه با برادر کوچکترش که 4ساله هست درحال مشاجره هست،اصلا به امور درسیش اهمیت نمیده و اگر من پیگیر نشم به ندرت تکالیفش رو انجام میده،زبانکده میره و دیروز از اونجا باهام تماس گرفتن که درسش ضعیفه وتلاشش کمه،چند روز پیش متوجه شدم ابرو و مژه های سمت چپش کم مو هستن بهش دقیق که شدم دیدم هنگام خواب با دست ابرو و مژه خودشو می کنه،باهاش که صحبت میکنم اصلا عکس العملی نشون نمیده و معمولا هیچ جواب قانع کننده ای نداره یعنی معمولا اصلا جواب نمیده و همین بیشتر منو عصبی میکنه،از اتفاقاتی که توی مدرسه میوفته معمولا توسط دوستاش مطلع میشم خودش چیزی نمیگه ،البته قبول دارم که خودم به علت فشار زیاد زندگی مقداری عصبی هستم و زود از کوره در میرم چون پدرشون تقریبا توی هیچ کدوم از امور بچه ها بامن همکاری ندارن و کلیه مسئولیتهای بچه ها به عهده من هست،در ضمن توی این سن هنوز توی اتاق خودش نمیخوابه و توی اتاق خواب ما میخوابه ،البته دوسال پیش با برادرش توی اتاق خودشون میخوابیدن ولی نمیدونم چطور شد که هر دوشون ترسیدن و حاضر نیست دیگه توی اتاق خودشون بخوابن ببخشید که مطلبم طولانی شد باتشکر از شما

افسردگی

حدود چهار ماه پیش با سردرد به متخصص مغزو اعصاب مراجعه کردم بعد از معاینه و ام آر آی گفتند بیماریم منشا روحی داره و جسمی نیست و مبتلا به افسردگی هستم و قرصهای ضد افسردگی تجویز نمودند (آسنترا ) و برای سردرد دکاپین الان حالم خیلی بهتر شده و به روانپزشک هم مراجعه کردم ایشون میگن باید قرص رو ادامه بدم و نیازی به مشاوره ندارم ولی خودم احساس میکنم باید حرف بزنم تا حالم خوب بشه آیا مشکل من به صرف مصرف دارو برطرف خواهدشد