بازگشت به لیست سوالات
ز.ص
عنوان :

پدرم

متخصص روانپزشکی
سلام اقای دکتر دختری هستم 26 ساله. پدرم اخلاقهای خاصی دارد که میخواستم با شما درمیان بگذارم.. تا شما کمکم کنید که چه رفتاری در برابر ایشان داشته باشم که به نفع هر دویمان باشد.. پدرم الان 57 سال دارن و من بخوان از خیلی قبل تر بگم.. من یادمه پنج سال داشتم که با شور و شوق چیزی را برای پدرم تعریف میکردم ولی ایشان همه اش حواسش ب تلوزیون بود.. بعدها که یازده ساله شده بودم میدیدم گاهی اوقات با مادرم که خسته ی کار روز و تر و خشک کردن ما بود لجبازی میکرد و تا نصف شب پای تلوزیون بود.. همیشه شوخ طبع بود و همه چیز را به شوخی میگرفت و وقتی از او میخواستیم شبیه بزرگترها رفتار کند خودش را به کوچه ی علی چپ میزند.. حالا که به این سن رسیده ام واقعا تحمل برخی رفتارهایش برایم ناممکن شده و ارزوی مرگش را میکنم خدای ناکرده.. پدرم وقتی چیزی را برایش میگوییم حواسش بما نیست.. اصلا با چیزهایی که ما و همه ی مردم را میخنداند خنده اش نمیگیرد.. چیزهایی که برای ما و حتی برادر 18 ساله ام مهم است انگار برای او اهمیتی ندارد.. خودش و خانواده اش را از دیگران پایین تر میبیند و مثلا در صف عابر بانک مدام میگوید زودباشید پشت سرمان هستند و انگار استرس میگیرد و اصلا شبیه یک مرد و حتی یک پسر بچه ی پنج ساله رفتار نمیکند.. مثلا گیر میدهد به چیزهای مختلف و اصلا موقعیت و شرایط را درک نمیکند وقتی برایم خواستگار می اید تمام استرس من و مادرم این است که پدرم چه میخواهد بگوید و او همیشه احمقانه ترین حرفها را میزند.. نصیحت پذیر که خب در سنی نیست که نصیحت قبول کند.. اما مثلا اگر درحال غذا خوردن باشد و از او بخواهیم درب شیشه ای که زورمان نمیرسد را باز کند از ما میپرسد قاشقم را کجا بگذارم!! و نمیتواند این مسئله را حل کند که اول قاشق را بر زمین گذاشته و بعد درب شیشه را باز کند! .. مدام بهمان چسبیده و بوسمان میکند و میگوید دوستتان دارم ولی همه مان میگوییم انقدر تکرار نکن حالمان را بهم زدی! ولی او انگار متوجه نیست.. میخواهد خوشحالمان کند ولی تا اولین جمله را میگوید اتش میگیریم.. اصلا تا حرف میزند بهم میریزیم.. هر کسی در دنیا حتی با یک کلمه میتواند حال دیگری را خوب کند اما پدرم نمیتواند.. و انگار یاد نگرفته و دقیقا برعکس ان کاری را که باید انجام میدهد.. اصلا طوری رفتار میکند که ما احساس کردیم برایش اهمیت نداریم و او فقط ب خودش فکر میکند و همه ی رفتارهایش خودخواهانه است.. حتی سلام کردن با او برایم مشکل شده.. انگار از شیاره ی دیگری امده که حتی چشمانش را نمیتوانم بخوانم.. مادرم میگوید هر چه باشد بهتر از یک مرد معتاد است و اینجوری خود را آرام میکند اما من نمیتوانم.. پولهایمان را راحت خرج میکند و اصلا مقتصد نیست و اصلا برایش مهم نیست که من خودم شهریه ی دانشگاه را پرداخت میکنم و حتی نمیپرسد پول کم نداری؟ یا اگر مریض شوم نمیگوید دکتر لازم ندارد.. انگار عقلش به این چیزها نمیرسد.. و همیشه تقصیر کاره خود را گردن دیگران می اندازد و مثلا میگوید چون دخترت هولم کرد این اتفاق افتاد و دیگر رفتارهایش برایمان مسخره شده و داریم از او فاصله میگیریم چون در کنارش بهمان خوش نمیگذرد.. برادرم با این سن کم ما را برد گردش و پدرم بجای تشویق کردن مدام گفت اینجا جای خوبی نیست انگار اصلا حواسش نیست که برادرم در این سن باید تشویق شود تا با اراده و با اعتماد بنفس شود برای زندگی اینده اش.. ما چ کنیم.. او خودش معتقد است خیلی خوب است!
میدونم پیامم طولانیه .. واقعا لطف میکنین اگه کمکم کنین
در ضمن پدرم راننده تاکسی هستن و هر سال دوتا تصادف میکنن و کل پس انداز خونه رو خرج ماشین میکنن و اصلن هم براشون مهم نیس وقتیکه میگیم حواستو جمع کن میخنده!
زمانیکه من مدرسه میرفتم یه بار کلاس سوم راهنمایی بودم اومده بود دنبالم به مدیر مدرسه گفته بود اومدم دنبال دخترم که کلاس اول راهنمایی هس!

سلام
و عرض پوزش از تاخیر در پاسخ

نوشته مفصل شما رو خوندم
به نظرم هم شما مقداری زمینه اضطراب دارید و هم پدرتون
البته پدرتون شخصیتشون طوری هست که چندان انتظار تغییر نمیشه داشت. ضمن اینکه بعید میدونم اصلا حاضر به مراجعه به روانشناس و روانپزشک باشند.

توصیه میکنم بخاطر آرامشتون اولا مسئولیتهای مهم زندگی را طوری تقسیم کنید بین خواهر و برادرا و مادرتون
دوم اینکه اشتباهات قابل چشم پوشی ایشانرا هم نادیده بگیرید

و اگر مشکلات پیچیده ای دارید و یا این راهها کارساز نبود مراجعه کنید

افرین اقای دکتر دقیقا.. دوستی دارم که خیلی در زمینه ی روانشناسی اطلاعات داره و همیشه کمکم میکنه شبیه پدرم نباشم و میگه تو هم اگه اشتباهات خودت رو نبینی مثل پدرت میشی و تنها کسی که میتونه کمکت کنه خودتی که اشتباهاتت رو ببینی و سعی کنی برطرفشون کنی.. اقای دکتر اگر مشکلاتشون پیچیده تر شد پیش روانشناس ببریم یا روانپزشک؟ و اینکه اگر در یک جمله بخوایم مشکل ایشون رو برای پزشک شرح بدیم باید چی بگیم؟ اضطراب؟
من خودم بخاطر مشکل اضطرابم که باعث مشکل گوارش( سندروم روده ی تحریم پذیر و نفخ روده) هم شد امیتریپتیلین ده مصرف میکنم که خب نسبت به بقیه ی داروهای سه حلقه ای ایمنی خوبی داره و راضیم بجز اینکه گاهی اوایل خواب باعث سرگیجه میشه.. من استانه ی تحملم خیلی پایینه.. و وقتی حمله ی اضطرابی دارم هیچ نقطه ی روشنی رو توی زندگیم نمیبینم و مدام اتفاقات بدی که شاید هیچوقت اتفاق نیفته رو توی ذهنم میارم.. که البته با کمک دوستم که گفت شبها تا چراغ خاموش میشه بخواب حالم خیلی بهتره و هروقت فکرای منفی میاد سراغم تا اونجایی که بتونم طبق یه وبلاگ که نوشته بود: "ب خودت بگو اره تمام این اتفاقها میوفته ولی من فردا صب بهش فکر کنم" و اینجوری صب میبینم که هیچ خبری از اون فکرای منفی نیس البته من از بچگی خیالباف بودم و بخاطر این همیشه توی مدرسه و دانشگاه تاپ بودم چون اصلا حوصله ی خوندن یه مطلب رو دوبار ندارم و همیشه سعی میکنم با بار اول حتما حفظش بشم بخاطر همینم ریاضیم خرابه چون حوصله ی تمرین رو ندارم!.. بنظرتون من در حال حاضر نیاز به روانشناس یا روانپزشک دارم؟ اگر اینطوره در تاپیک جدید ویزیت بدم و شما راهنماییم بفرمایید..
البته این نظر منه که احتمالا خیالبافیم باعث درسخون بودنم شده و مشکل اضطرابم هم باعث شده تا حوصله ی بارها و بارها خوندن درس رو نداشته باشم..!

به نظرم شما کمی وسواس دارید.
توصیه میکنم به یک روانپزشک مراجعه کنید. هم خودتون و هم پدرتون
نگران نباشید خود روانپزشک سوالات لازم رو میپرسه

اره خب من اینو به کسی نگفتم .. من یه دوره ای دبیرستان که بودم وسواس داشتم ولی بعدش خودمو زدم به بیخیالی و وسواسم تموم شد ینی هراز گاهی میاد توی ذهنم ولی بهش توجه نمیکنم و اذیتم نمیکنه
تاپیک جدید باز کنم؟



سوالات مشابه


بیماری پانیک

با سلام خدمت شما ، آقای دکتر بنده خانمی 31 ساله هستم که سال گذشته به علت تپش قلب به اورژانس مراجعه کردم البته احساسی از تپش قلب نداشتم ساعت هوشمندم پیغام داد که ضربانم بالاست ، بعد از مراجعه به دکتر و انجام اکو قلب، تست ورزش، اسکن قلب دکتر تشخیص دادن که مشکل خاصی ندارم و فقط افتادگی دریچه میترال دارم که طبقه نظر 3 دکتر بیماری محسوب نمیشه و 80٪؜ خانم ها درگیر این افتادگی دریچه هستن . بعد از این پیگیری ها چک کردن ضربان قلب برای من تبدیل به یک وسواس شد و روزانه تقریبا 30 یا 40 بار ضربانم رو چک میکردم و واقعا آزار دهنده بود به روانپزشک مراجعه کردم و قرص آسنترا تجویز کردن ( البته فقط برای یک ماه )و من کم کم تونستم این چک کردن ضربان را کنار بگذارم البته هر زمان که حس میکردم تپش دارم چک میکردم که البته این چک کردن به یک یا دو بار در هفته کاهش پیدا کرد حدود 4 الی 5 ماهی حالم بهتر بود ولی اخیرا دو بار دچار حمله پانیک شدم ( البته پیش از این هم 2 بار به این حمله دچار شده بودم ولی شناختی نسبت بهش نداشتم) یک باره از خواب بیدار می شم احساس میکنم نکنه ضربانم بالا رفته که از خواب بیدار شدم فورا ضربانم رو چک میکنم و همین ترس وحراص باعث میشه ضربانم بالا بره و دچار حمله پانیک بشوم که واقعا برام مرگ آور و آزار دهنده هست ، و 2 حمله آخرم بعد از بیدار شدن از خواب و چک کردن ضربان بهم دست داد و حالا 10 روزی هست که همین موضوع و ترس از اینکه نکنه دوباره پانیک کنم خوابم رو مختل کرده و نمی تونم شب ها بخوابم ، ممنون میشم در این مورد راهنماییم بفرمایید . پیشاپیش سپاسگذارم

تداخل دارویی

با سلام و خسته نباشید؛ میخواستم بدانم مصرف داروی کاربامازپین جهت کنترل درد عصب اینفرافرونتال(سابقه ی جراحی کالدول لوک برای درآوردن کیست های سینوسی دارم)، با دو داروی فلوکستین و ترازولکس (تجویز پزشک دیگری جهت درمان افسردگی )، تداخل دارویی بدی دارد یا خیر؟

استرس زیاد

سلام من خیلی استرس دارم واقعادیگه ازحدگذشته توروخداکمک کنیدچکارکنم برم روانپزشک ؟یاراه دیگری وجودداردممنونم اگرکمکم کنید

دچار بیماری دو قطبی شدید هستم و مدت دو سال است که

دو قطبی بسیار شدید دارم تا کنون سه بار اقدام به خودکشی با دارو کردهام و از مصرف متادون خسته شده ام خواستار معرفی یک بیمارستام خوب اعصاب وروان زیر نظر خودتان را دارم وگرنه حتما چند روز بیشتر زنده نیستم

عصبانیت

سلام .وقتتون بخیر.من یه دختر 28 ساله هستم.دانشجوی کارشناسی حقوق و شاغل در داروخانه.مشکلم اینکه خیلی زود عصبانی میشم.خیلی زود از کوره در میرم و برخورد های اشتباه میکنم و تو عصبانیت اصلا کلمات مناسبی رو ادا نمیکنم.و فحش هم میدم.من نمیخوام اینطور باشم ولی انگار عادت کردم و این موضوع عذابم میده. لطفت کمکم کنید.