بازگشت به لیست سوالات
ر.ر
عنوان :

کم صبر بودن همسر و تندخویی

متخصص روانپزشکی
با سلام و عرض ادب خدمت شما و همکارانتان
همسرم دارای 35 سال سن هستش-شهریور93 عقد و خرداد سال94 ازدواج کردیم عروسیمون به دلیل فوت 7 عزیز حدود 3بار به تاخیر افتاد در این حین فشارهای عصبی زیادی متحمل من و همسرم بود به ویژه من چون از زمان عقد به اجبار همسرم کارم رو کنار گذاشتم و زمان خرید جهیزیه بیکار بودم و درکل برای خرید تک تک وسایل خونمون با هم بحث داشتیم حتی برای خرید کت و شلوار دامادی-خلاصه با کوچکترین حرف دعوا راه می انداخت فحاشی میکرد و هروسیله ای رو که دم دست داشت پرتاب میکرد -حتی باورتون نمیشه روز عروسیمون به دلیل چاپ تخت شاسی با هم بحثمون شد.من همیشه از بچگی صبور و سنگ صبور خانواده و دوستان بودن-ولی الان درمونده درموندم-الانم که حدود 2 سال و خورده ای از ازدواجمون میگذره اوضاع بدتر شده همیشه توقع داره دیگران براش کار انجام بدن و اصلا کارهای خودش رو نمیبینه-منم یکسری مشکلات دارم ، گل بی عیب نیستم .مثلا از یکی از اخلاقهای من که به شدت باهاش مشکل داره اینه که وقتی جایی میریم من نمیتونم بنشینم و دوست دارم کاری انجام بدم و فعالیت داشته باشم.ایشون نظرشون اینه که با این کار خودمو خارو ذلیل و کوچیک میکنم یا زمانی که به دیگران کمک میکنم به شدت مخالفت میکنه-از بعد ازدواج بسیار مصر بود که بچه دار بشیم اولش که میگفت سنم داره میره بالا منم میگفتم تازه عروسی کردیم و بزار یکم جا بگیریم.بعدشم میگفت پدرو مادرم ارزو دارند-نمیدونم هزار تا بهونه و حتی میگه من خونه دارم پس همچی حله و باید بچه دار بشیم-میگم به اینده بچه فکر کردی میگه آره ولی متاسفانه الان بیکاره-ایشون در محل کارشون با برادرشون شریک بودند و سریکسری مسائلی جدا شدند و همسرم الان حدود 3ماه است که بیکار در منزل هستند و فقط سرویس مدرسه میبرند-البته من بهشون انرزی میدم و این فکر منفی که بخواد فکر کنه بیکاره رو از سرش بیرون میکنم و خودمم دائما دنبال مغازه و کار بودم برای ایشون-ولی متاسفانه ترس از اجاره و ریسک اجازه هیچ کاری رو بهش نمیده-در کل که اوضاع خوب نیست
جدیدا هم سرکوچکترین مسائل مثلا چرا غذا زیاد میپزی ؟ چرا مرخصی از سرکارت میگیری(الان شاغلم) چرا چایی زیاد دم میکنی؟ بحثمون میشه اونم بصورت فجیع به طوری که کتک، فحاشی تهدید ، شکوندن وسایل خونه و ... براش عادی شده(در این شرایط ساکت باشم یه جور جواب میده جوابش رو بدم به نحوی دیگر) خیلی اوضاع بده حالم بده نمیدونم چکار کنم -توی رانندگی دائما طلبکاره و فحشهای بد میده-اصلا خانوادشون اینجوری نیستن و صبور هستند.
مثلا دیشب داشتیم در مورد بچه دار شدن صحبت میکردیم ، بهشون میگم کارمون مشخص نیست ، صحبت درمورد یه انسانه میگه بچه دار بشیم من انگیزه پیدا میکنم برم دنبال کار-میگم پس این سه ماه چی میگه حماقت کردم نرفتم-اخرشم با اخم و ناراحتی خوابیدیم-همش توی خونه به وسایل خونه گیر میده از صبح تا شب مثل خانمها داره توی خونه کار میکنه نمیدونم و توی همه کارای خونه خداییش روبگم کمک میکنه و بعدش منت میزاره و دائما داره تبدیل میشه به دخالت -خیلی مغرور و از خود راضی به حدی که در همه چی اولش خودش و بعد دیگران.هر روز که میگذره نسبت بهش غریبه تر میشم -نه میتونم باهاش حرف بزنم و نه درد دل -حتی نمیتونم بهش بگم جایی از بدنم درد میکنه چون بلافاصله شروع میکنه به غر زدن و من پشیمون مییشمدر کل هر روز بحث داریم تا این حد که اتوبوس دیر میاد داد میزنه و ....
سعی کردم بصورت خلاصه بگم -بایت طولانی شدن صحبتهام عذرخواهی میکنم.
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید که با خانواده صحبت کنم(اول کدوم خانواده) پیش مشاور برم و ... به هرحال مستاصلم ممنون از شما
قبلا از همکاری و همیاری شما کمال تشکر و امتنان را دارم.

سلام نیاز به مراجعه حضوری هست که اطلاعات بیشتری بگیرم.در عین حال تصورم اینه که در وضعیت فعلی همسرتون به داروی مختصری نیاز داره چون افسرده شده.افسردگیش درمان بشه بسیاری از مشکلات حل خواهد شد.




سوالات مشابه


افسردگی

سلام وقت بخیر صدری هستم مدتی هست احساس افسردگی دارم خوشحال نیستم، همش یه جوریم، دلم می خواد یه کار کنم بهتر شم

افسردگی

سلام دکتر ،من دختر 22 ساله هستم ک دانشجوام،من مشکلات زیادی دارم مثلا 1.از همه چیز میترسم مثل مردن و اینکه قرص بخورم خفه شم،برای همین با اینکه 22 سالمه قرص تا حالا نخوردم یا جویدم که این موضوع اذیتم میکنه 2.نظر دیگران خیلی برام مهمه و اینکه اصلا نباید ناراحت بشن وگرنه من خودمو خیلی سرزنش میکنم 3.همیشه ناراحتم و آماده ی گریه کردن. 4.مشکلات کوچیک منو از ما درمیاره تا جایی ک خیلی حدی ارزو میکنم بمیرم 5.خیلی زود عصبانی میشم و خیلی به دل گیرم خیلی زیااااد 6.در برقراری ارتباط و ادامه ی صحبت خیلی مشکل دارم حتی با اعضای خانوادم هم نمیتونم صحبت کنم 7.از خودم بدم میاد و اصلا خودمو دوس ندارم و هیچ اعتماد ب نفسی ندارم 8.چندین ساله این مشکلاتو دارم و الان هم بدتر شدن.

استرس و خستگی

سلام خانم دکتر من پسری 30 ساله هستم دو ساله ازدواج کردم مشکلم اینه همیشه با کوچکترین چیز دلم میگیره استرس زیادی دارم بعد از هر کاری زود خسته میشم و کم تحملم مثلا ماشینم خرابه دوست دارم زود درست شه میرم بانک دوست ندارم وایسم با خانومم میرم خرید دوست دارم زود تموم شه میرم دکتر زود باید نوبتم شه استانه تحملم کنه و استرس هم زیاد دارم لطفا راهنمایی کنین ممنون میشم

ترک سیگار

سلام خانم دکتر برای کسی که میخاد سیگار رو ترک کنه حالا جز اون اراده ای ک باید داشته باشه باید دیگه چکار کنه ک دوباره برنگرده و این سیگار و از سرش بیوفتع ؟ تو گوگل دیدم نوشته بود باید ویتامینای A.B5.C.E مصرف کنه ینی ی مولتی ویتامین بخوره خوب میشع؟ این نیکوتینی ک از سیگار مصرف کرده ازبین میره؟ وقتایی ک عصبانی میشه سریع میره چندتا پاکت سیگار مصرف میکنه بهش میگم نکن خوب نیست میگه نمیتونم باید اروم شم نیکوتین داره بهش عادت کردم نمیتونم ترکش کنم چیکار کنم بنظرتون؟

افسردگی و پرخاشگری

سلام خانم دکتر ازینکه وقتتونو برام اختصاص میدید ممنونم.خانم دکتر من خانمی 28 ساله هستم در حال حاضر توو مرخصی زایمانم شغلم پرستاریه.دکتر پسرم 9 ماهشه بعد زایمان افسردگی زایمان گرفتم تقریبا بعد از 3 ماه یه پزشکی برام قرص سرترالین شروع کردن دوز 50 میلی گرم یه مدتی خوب بودم م شاد بودم خوش اخلاق بودم اما دوباره علائم افسردگیم برگشته احساس پوچی میکنم حس میکنپ دیگه کارامد نیستم توو خودمم توو گلوم همش بغضه دوس دارم تنها باشم فقط گریه کنم عاشق بچمم اما وقتی گریه میکنه خیلی شدید عصبی میشم سرش داد میزنم خودمو میزنم دوبارم پسرمو زدم خیلییی ناراحتم اون لحظه کنترلمو از دست میدم خانم دکتر بچم کوچیکه نمیتونم ویزیت حضوری برم ولی قبول دارم که روانم مشکل پیدا کرده .خوابم خوبه فقط شبا پسرم بیدار میشه عصبی میشم منم شیردهی ندارم شیر خشک میخوره.